عرفان عرفان ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

عرفان جون

گنجینه لغات پسرم در 22 ماهگی

میندازیم توی آب سرد = مینایم آبِ چخچخ = پفیلا گیلاس = جیجاس چیپس = چیس زهره = زُاِ حسین = حَنین محمد = مُاَنَد زهرا = زَرا مهدی یار = مهدا و بعضی وقتها حوصله نداره میگه دادا مهدی = مینیم مرضیه = مَنییه حاجی = حانی شیر = شی آشغال = خخخخخخخخ بدو = برو بگیر = بینا دخترها = همه رو آبجی صدا میکنه پسرها = همه رو دادا صدا میکنه خانم = آنوم آقا = آدا کفش = بفش لباس= جی جی کرم = چِرِم آخ = وقتی چیزی بیافته یا صدا بده بلافاصه از این واژه اتسفاده میکنه ؛ خصوصا موقع رانندگی وقتی توی چاله ای بیافتیم به تقلید از باباحسین. ب...
3 خرداد 1393

طالع بینی هندی * مرد متولد آبان *

قوی و قدرتمند، مصمّم و با اراده پولادین، ورزشکار، هوشیار، حسّاس و خجول، در ظاهر آرام ولی در باطن خروشان، انتقامجوی شدید، پر انرژی، واقعاْ کوشا، عاشق ماورالطبیعه، اهل معنویّات، عاشق مسائل مرموز، هر کاری را به پایان می‌رساند، مشکوک و کنجکاو و تودار، مجری بسیار خوب، پایدار و با ثبات، محقّق ورزیده، کاشف و دانشمند، علاقه مند به تفتیش عقاید، فکر سایرین را می‌خواند، دارای روح قوی، واقعاْ امیدوار، فرمانده و سیاستمدار، مقاوم و پر تحمّل، فنا ناپذیر، عدّه کمی را وارد زندگی خود می‌کند، عاشق تولّد مجدّد، دارای اهداف عالی، بلند پرواز، علاقه‌مند به روانکاوی و روانشناسی، پر شور و حرارت، پدری فداکار، عاشق نصیحت کردن دیگران، دارای ا...
7 ارديبهشت 1393

آرایشگاه رفتن پر دردسر

92/04/20 همیشه مامان جون زحمت کوتاه کردن موهای پر پشت گل پسر رو می کشید ولی بار آخر که اواخر اردیبهشت ماه بود چون بنده خدا کمک نداشت و مجبور شده تنهایی و توی خواب موهای نازت رو کوتاه کنه کمی مدل موهات بد شده بود ولی من ناراحت نشدم چون هوا داره گرم میشه و مامان جون هم از روی لطف اینکار رو کرده بود ولی همه مخصوصا دایی مهدی خیلی ناراحت شده بودن و دائما میگفت که اینسری باید حسابی موهات بلند بشه و ببرتت آرایشگاه دوستش و موهاتو ناز کوتاه کنه ... خلاصه روز بیاد ماندنی رسید و من و عرفان خان از خونه خاله الهام (دوست مامان) که ناهار دعوت بودیم با دایی قرار گذاشتیم آریاشهر و ساعت 3/5 رسیدیم دم آرایشگاه Seven ؛ با دایی رفتیم داخل. بعد ...
7 ارديبهشت 1393

سفر به شهر رشت

( 92/04/15 تا 92/04/18 ) اینسری سه نفره رفتیم شمال ؛ چون باباحسین میخواست بره ماموریت و بخاطر اینکه ما تنها نمونیم همراهش اومدیم... خیلی عالی بود ؛ بابایی تا ظهر میرفت سرکار و بعدش میومد با هم ناهار میخوردیم و تا آخر شب کنار هم بودیم... جاهای مختلفی رفتیم و حسابی خوش گذروندیم مثل : لاهیجان و تله کابین – حسن رود – طالب آباد – بندر انزلی – اسکله – تالاب انزلی- بازارچه سنتی رشت تله کابین لاهیجان عالی بود و خیلی خوش گذشت و عرفانم کلی ذوق میکرد و از ارتفاعات بالا اصلا نمی ترسید و راحت پایین رو نگاه میکرد... خیلی باصفا بود بالاش ... کلی گشتیم و عکس گرفتیم   ...
17 اسفند 1392

اتفاق خیلی خیلی وحشتناک

  (شنبه - 92/01/24) امروز از شرکت برگشتیم و باباحسین در خونه رو باز کرد و منم داخل شدم تا کیفم رو که خیلی سنگین بود بزارم روی مبل و سریع برگردم تا عشقم رو بیارم داخل خونه ... ولی عرفان جونم شیطنتش گل کرده بود و پله هارو بالا میرفت و تا منو دید هول کرد و شروع کرد دویدن به بالا که تعادلش رو از دست داد و از پله 4 طبقه بالا رو به پایین با صورت پرت شد و دویدن منم هیچ تاثیری نداشت و نتونستم بگیرمش و اتفاقی که نباید میافتاد ، افتاد عزیزم با بینی خورده بود زمین و خونریزی بینی اش بند نمی یومد و خیلی بدجوری ضرب دیده بود ... فردا تولد حضرت زهراست و واقعا ایشون به دادم رسید چون سهل انگاری من بود و اگر خدای ناخواسته ات...
16 اسفند 1392

شعر خواندن عزیزدلم

( دوشنبه 92/04/10 ) عزیزکم شعرهای مختلفی یاد گرفته و دائما میخونه برامون ؛ مثل : عموزنجیرباف – یک توپ دارم – یه روز یه آقا خرگوشه – توپولوام توپولو – لی لی حوضک وای که شعر خوندن یه پسر ناناز اونم غلط و با لهجه کودکانه شنیدن داره ... میخونه و دیووونه مون میکنه عزیزدلم ایشاله مدرسه بری و شعرهای کتابت رو از حفظ برامون بخونی ... عاشقتم حسابی       ...
30 بهمن 1392

محبت خالصانه

( پنجشنبه 92/04/06 ) برات چیپس و ماست آوردم و مشغول خوردن شدیم و چند باری به باباحسین گفتم بیا و مارو همراهی کن ولی گفت نه میل ندارم و منم بی خیال شدم ولی یهویی عرفان جون چند تا چیپس برداشت و دستشم کرد داخل ماست و دستش حسابی ماستی شد و رفت سمت باباحسین و همه چیپسها رو با دست ماستی اش رو کرد تو دهن باباحسین بیچاره که داشت خفه میشد ولی عرفان جونم بیخیال نمیشد و همش میگفت خوش امس ( یعنی خوشمزه س) و دوباره دستش رو میکرد تو دهن باباش تا ماستش رو بخوره!!! خیلی لحظه دیدنی و دوست داشتنی بود ولی به سبک دوستی خاله خرسه داشتی به باباحسین محبت میکردی که اونم بی نصیب نباشه و بخوره...خیلی خوشحالم کردی با این احساس خالصانه ات عزیزکم &nb...
20 بهمن 1392

جشن میلاد باسعادت حضرت مهدی (عج)

(یکشنبه  92/04/01 ) امروز از صبح عرفانم کلی بهم کمک کرده و خونه رو مرتب کردیم  تا ساعت 15 مهمونهامون تشریف بیارن منزلمون و برای شادی دل حضرت زهرا و تولد حضرت مهدی جشن بگیریم... باباجون ساعت 2 و بعد از ناهار خوردنت بردت خونشون تا استراحت کنی و سرحال بیای جشن... اما خیلی دیر آوردت و تقریبا آخرهای جشن رسیدی ولی کلی دست زدی و قر دادی و همه رو مورد عنایت قراردادی عزیزکم... خیلی بهت خوش گذشته و همش با ریسه ها بازی میکردی عشق مامان...     " عرفانم با لباس کارگری و در حال کمک ب مامانش "   " عرفانم خوش تیپ کرده وداره میاد پیش مهمونها " ...
19 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عرفان جون می باشد