عرفان عرفان ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

عرفان جون

تحویل سال 1392 (دومین سال نو عرفان خان)

  امروز چهارشنبه است و ساعت 2 و نیم سال 1392 آغاز میشه ... من و باباحسین و عرفان خان ؛ کنار سفره هفت سین مون نشستیم ( البته آقا عرفان فقط 2دقیقه نشست و بقیه رو در حال بدو بدو و شیطنت بود و هر سری یکی از سین ها رو داغون میکرد) و دعا میکردیم و قرآن میخوندیم که  سال تحویل شد و باباحسین روی دوتامون رو بوسید و از لای قرآنش بهمون عیدی داد ... عشقم سریع عیدیش رو آورد داد دست من...   از اینکه من رو امین خودش میدونه و هر چیزی رو که دوست داره میدی بهم تا براش نگهدارم لذت میبرم ... وای مادر شدن چه خوبه خدا میشی تکیه گاه عزیزترین کست تو  دنیا ما تقریبا 2 ساله شدیم ؛ یعنی 2ساله خدای مهربون ب...
18 آبان 1392

نامزدی عمو علی ( پسرعموی مامان زهره)

امروز حسابی تیپ زدیم و ساعت 3 با باباحسین رفتیم جشن نامزدی عموعلی و عالیه جون ( ایشاله خوشبخت بشن )   از در خونه که وارد شدیم بخاطر صدای باند که واقعا بلند بود ؛ وحشت کردی و گریه و اشکت بند نمی یومد و مجبور شدم بدون سلام و احوالپرسی سریع خودمو به اتاق برسونم تا عزیزم بیش از این بی تابی نکنه. چند دقیقه ای که گذشت و متوجه شدی که اومدیم جشن و صدای آهنگ رو شنیدی ؛ اخمهات تبدیل به خنده شد و شروع کردی قر دادن و رقصیدن و همه از دست کارهات میخندیدن. خلاصه آخر شب هم به همراه باباحسین و عمو عباس و فرهاد و احمد حسابی ترکوندی و قر دادن هات تمومی نداشت و همه از ته دل برات کف میزدند عزیزم دل همه رو بردی با این اطوارهای دخترو...
18 آبان 1392

عروسی عمو افشین ( پسرعمه باباحسین)

امروز جشن عروسی عمو افشین و سارا جون بود ؛ عزیزم طبق معمول خوش تیپ و ناز شده بود.   اصلا روی صندلی بند نمیشد و دائما با عمه هاش در حال رقص و پایکوبی بود ؛ بحدی شیطنت میکرد و قر میداد که حواس فیلمبردارم بخودش جلب کرد و کلی ازش فیلم گرفت.   خیلی خیلی بهت خوش گذشت و از اینکه نذاشته بودمت پیش مامان جون و با خودم بردمت خیلی خوشحال بودم.   هم رفتیم پارکینگ عمه طاهره اینا برای حسن ختام عروسی ؛ اونجا هم کم نیاوردی و تا لحظه آخر رقصیدی و ناز و عشوه کردی و باباحسینت رو هلاک کردی... خدایا همیشه برای همه شادی بیار ... آمین ایشاله عروسی همه نی نی ها و عرفان خان ما ... ایشاله &nbs...
18 آبان 1392

حاجی ها از مکه اومدن

امروز صبح اول وقت مامان جون و باباجون از مکه اومدن ؛ عرفان خان هم خواب تشریف داشتن و موندن خونه پیش زنعمو و فرودگاه نیومد. وقتی رسیدیم خونه و سرو صداشد ؛ عرفان جونم سراسیمه بیدار شد و بمحض شنیدن صدای باباجون از جاش پاشد و سریع اومد بغلش و اصلا قصد پایین اومدن نداشت و خلاصه تا چند ساعتی روی پای باباجونش نشسته بود و صبحانه خورد تا بالاخره خوابید.        با اینکه خیلی کوچولویی ولی احساساتت منو کشته عزیزم... بعدازظهر انگاری تازه مامان جونت رو شناخته بودی و تمام قضایای صبح رو این بار برای مامانی پیاده کردی ...نارش میکردی ... بوسش مکیدی و انگشتت رو به نشونه خوابالو بودنت میکردی توی چشم اون بنده...
10 مهر 1392

چکاپ 15 ماهگی عرفان خان

امروز گل پسرمون رو برای چکاپ ماهانه بردیم مطب دکتر جوانمرد ؛ با حوصله قد و وزن عزیزم رو گرفت و کلی اطلاعات تغذیه ای و بازی بهم داد. جالب بود در حیم معاینه با دکترت بازی میکردی و خنده اش رو درآورده بودی عزیزم. خداروشکر از رشدت راضی بود... امیدوارم عزیزدلم همیشه سالم و شاد و موفق باشه در تمامی مراحل زندگیش ... انشاله   ضمنا عزیزم یاد گرفته بگه سگ = هاپو که به زبون عرفانی میشه هاپی   (پنجشنبه - 91/11/12) ...
10 مهر 1392

مامان جون و باباجون عازم مکه شدن

امروز مامان جون و باباجون عازم مکه شدن و مهد کودک عرفان خان که دایی محمد اسمش رو سرای محبت گذاشته تا اطلاع ثانوی تعطیله و زحمت نگهداری گل پسر رو خاله زهرا میکشه. وقتی مامان اینا رفتن انگاری کل دنیارو با خودشون بردن و خیلی احساس تنهایی میکردم و بارها ناخودآگاه اشکام سرازیر میشد و دیگه نمیشد جلوشونو گرفت... خدایا نعمت پدر و مادر داشتن رو از هیچ بچه ای نگیر .... الهی آمین از فردا باید کمی زودتر از خونه دربیایم تا بریم خونه خاله زهرا و مهد جدید عرفان خان دلم آشوبه هم از بابت عرفان که بدجور به مامان اینا عادت کرده و شاید نبودشون اذیتش کنه ؛ میدونم زهرا از من بهتر هوای عرفان رو داره و با داداش مهدی یار هم رابطشون خیلی ...
2 مهر 1392

سفر به بابلسر و انجام کارهای جشن تولد گل پسر

عرفانم تا تولد یک سالگیت فرصت کمی داریم و بخاطر کارمند بودن مامانت ؛ وقت کمتر بنظر میرسه چون فقط بعدازظهرها و روزهای تعطیل میتونیم دنبال سالن و کیک و لباس و کارت و ... باشیم. امروز رفتیم کارت دعوت ( با دو طرح : پو و لوک خوش شانس ) و لوازم تزئینی ( بادکنک / فشفشه / شمع / زرورق رنگی و ... ) خریدیم.     " کارت دعوت طرح پو "     " کارت دعوت طرح داستان اسباب بازیها (لوک خوش شانس) "     " متن کارت دعوت "   " پاکت کارت دعوت "   بخاطر تعداد بالای مهمونها که تقریبا 150نفر میشن مجبوریم جشن تولد عشقمون رو توی سالن بگیریم. خلاصه بعد کلی...
20 شهريور 1392

سفر مجدد گل پسرم به جزیزه مرجانی کیش

امروز عرفان خان برای بار دوم و در پانزده ماهگی بهمراه مامان جون و باباجون و باباحسین و ساعت 2 بسمت کیش پرواز کرد و من بحدی استرس داشتم که توی هواپیما نمونی و اذیت کنی که نگو ... خداروشکر چون مامان جون همراهمون بود و طرز خوابوندنت رو توی موارد خاص بهتر از من بلد بود بمحض ورودمون و نشستن روی صندلیهامون با قلق خاصش که لالایی گفتن به زبون ترکی هستش خوابوندنت و منم نفس راحتی کشیدم و کلی بهم خوش گذشت... ولی بنده خدا مامان جون کل مسیر روی دستاش خوابوندت که یه وقت بدخواب نشی و کلی شرمنده اش شدم ولی چه کنم دیگه ...     بعد از اینکه بسلامتی رسیدیم و وسایلهارو جابجا کردیم رفتیم سواحل مرجانی ولی خیلی ناراحت شدیم چون جزر و م...
18 شهريور 1392

بازی کردن عرفان خان

عزیزدلم خیلی واضح باباحسین رو صدا میزنه و باهاش دالی بازی میکنه ؛ میگه بابا دا دا دا و دستش رو نصفه از لای در اتاق میاره بیرون و دوباره قایم میکنه پشت در. وای که بازی با پسر ناز و خوشمزه ای مث عرفان خان چه کیف داره خدای من!!!! بشین و پاشو رو یاد گرفتی و هر شب چند باری انجام میدی و ما هم از خنده ریسه میریم ... آخه وقتی می شینی و میخوای دوباره پاشی اکثرا میافتی و شاکی میشی حسابی وقیافه نازت خنده دار میشه با اخم قشنگت       (یکشنبه - 91/11/15) ...
18 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عرفان جون می باشد