عرفان عرفان ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

عرفان جون

شاهکار گل پسر= بوسیدن عکس باباجون

من توی اتاق خواب در حال میکاپ برای عروسی حمیدآقا و زهراجون (پسر ، دختر باباحسین) بودم و تو هم حسابی شیطنت میکردی و کل میز توالت رو بهم ریخته بودی ؛ یهو چشمت به عکس باباجون افتاد و سریع برداشتیش و چون شیشه داشت ترسیدم و سعی داشتم ازت بگیرمش ولی ای دل غافل که عزیزم شروع کرد به تف مالی کردن و بوسیدن عکس و کلی ذوق زده شده بود. منم خیلی خیلی از دیدن این صحنه لذت بردم و کمی اشکم در اومد از دیدن اینهمه احساس یه موجود کوچولو و بی توان خدای مهربون و همچنین خوشحال بودم که چه پسر با احساسی دارم . با کلی آرایش بوسیدمت و خوردمت و تازه آخرش به خودم اومدم دیدم چه بلایی سرت آروم شده بودی عین رنگین کمون قرمز و آبی و طلایی ... وای ...
18 شهريور 1392

شیطنت جدید عزیزکم

امروز صبح بعد از صبحانه خوردن و کلی بازی کردن ؛ بالاخره موقع رسیدن به کارهای خونه رسید و من رفتم آشپزخونه و مشغول مرتب کردن وسایل بودم که شما وارد شدی و در کابینت اولی رو باز کردی و منم که خیالم راحت بود که همه وسالی پلاستیکی ها اونجاست به کارم ادامه دادم و یهو دیدم ناپدید شدی و دنبالت گشتم دیدم یه سبد برداشتی و در حال فرار کردن بسمت اتاق خوابی. تا گفتم وایسا دویدنت شدیدتر شد و در حال  ریسه رفتن فرار میکردی ... وای که دیدن این صحنه چه لذتی داشت ... پسر شیطونم عاشقتم عزیزم           عرفان شیطونکم ؛ عاشقتم مامانی   (پنجشنبه 91/09/30) ...
27 مرداد 1392

مروارید دار شدن عزیزم

طبق معمول مامان زهره بیمرام سرکار بود که مامان جون اول وقت زنگ زد و مشتلق خواست منم با کلی ذوق گفتم هر چی خودت بگی ؛ فقط زودی بگو چه شیرین کاری کرده ؛ مامان جون گفت دندون آسیاب بالا سمت چپ و راست عزیزدلم نمایان شده و کلی خوشحالم کرد و دوست داشتم کنارت باشی و ببوسمت ولی ... جبران خواهم کرد عزیزکم             این شعر زیبا هدیه ای از نیکان جون و مامان مهربونشه ؛ حیفم اومد توی این پست نباشه   چه لحظه ي شيريني وقتي كه خوب ميبيني يه مرواريد ريزه توي دهن ني ني عرفان خان عزيزم الهي خير ببيني مباركه مبارك      (سه شنبه 9...
27 مرداد 1392

گنجینه لغات عرفان خان

  بیرون رفتن = دَ دَ آماده شده بودیم بریم خونه رویا جون (دختر دایی باباحسین ) که بتازگی خونه خریدن (انشاله مبارکشون باشه) ؛ به عزیزدلم گفتم بریم دَر دَر بلافاصله بعد از من تکرار کرد دَ دَ ، نه یه بار چندین بار پشت سرهم و دیگه نمیشد حریفت بشیم و جدی گرفته بودی و از جلوی در تکون نمیخوردی. شما و باباحسین حسابی خوش تیپ کرده و آماده بودید اما من یه کوچولو کار داشتم ولی اصلا اجازه نمیدادی و پشت سر هم میگفتی دَ دَ ...خیلی خیلی خوش گذشت و برگشتنی خواب بودی و دایی اینا میخواستن ببوسنت ولی میترسیدن بیدار شی و با اجازه و مسئولیت من بالاهره به بوسیدن دستت اکتفا کردن... خدایا شکرت امروزم با خوشی تموم شد ... &nbs...
21 مرداد 1392

شعر خوانی گل پسر

امروز توی ماشین و در حال برگشتن از خونه دخترخاله رحیمه باباحسین ؛ گل پسر بهمراه مامانی اولین شعرش که بع بعی بود رو همخوانی کرد. چند دقیقه بعد تمرین ؛ خودش استاد شده بود و بمحض گفتن اول شعر پشت سر هم بع بع هاش رو میگفت و من و بابایی هم از خنده دیگه جلودارش نبودیم. هر کی میشنید فکر میکرد یه بع بعی کوچولوی نانازی توی ماشین داریم ( جسارت مامانو ببخش عزیزم )... شوخی کردم خب ...   شعر بع بعی به زبون عرفان خان : بعی بعی میگه ب َ ب َ دنبه داری ب َ بَ پس چرا میگی ن َ ن َ             (دوشنبه 91/09/06) ...
21 مرداد 1392

اولین سوال گل پسرم

مامان جون امروز از صبح باهات تمرین کرده و  " این چیه و این کیه ؟؟؟" رو یادت داده ؛ دستش بی بلا ؛ واقعا خوبم یادت داده . وقتی روی چیزی کلید میکنی دیگه واویلاست و دائما میپرسی این چی یییییی و این کی یییی و واقعا چشماتم حالت علامت سوال میشه عشق مامان جالب اینجاست که منو به مامان جون نشون میدادی و میپرسیدی این کیه و بنده رو هم بجا نمیاوردی . اون بنده خدا برای انکه من ناراحت نشم میگفت صد بار دایی محمد و باباجونش هم از صبح پرسیده ... حتی عکس خودتم نشون میدادی و میگفتی "این کیه ؟؟؟" منم با لحن بچه گونه جواب میدادم خب عشق مامان و باباشه دیگه ... آقای محترم ... غش میکردی از خنده ولی 2ثانیه بعد عین ماهی کوچولو روز از نو ...
21 مرداد 1392

راه رفتن گل پسر

باباحسین رفته بیرجند ماموریت و ما طبق معمول شب خونه باباجون چتریم. من و مامان جون روی مبل های روبروی هم نشسته بودیم و مامان جون با حوصله ات که فقط دوست دارم تموم وقت و توانش رو برای یادگیریت توی هر زمینه ای بزاره ؛ گفت بیا عرفان خان تنبل رو به ذئق بیاره بلکه راه بره ؛ دست بکار شد. بهت گفت عرفان برو پیش مامان زهره. تو هم با ترس و لرز اومدی سمت من. اونقدر ذوق زده شده بودیم که ناخودآگاه جیغ زدیم و تو کمی ترسیدی ولی بعدش خودت از شدت ذوق هی میدودی پیش مامانی و بعدش میومدی پیش من. وای چقدر لذت داشت دیدن راه رفتن عزیزدلم با پاهای کوچولوش. ای کاش باباحسین هم بود و از دیدن راه رفتنت که بیشتر شبیه دویدن بود مثل من ، لذت می برد...
17 مرداد 1392

جشن تولد 1 سالگی گل پسر

امروز جشن تولد عرفان خان بود ؛ با مامان جون و خاله زهرا رفتیم آرایشگاه تا برای جشنت خوشگلتر بشیم و شما هم با باباحسین در حال استراحت کامل بودی تا برای بعدازظهر سرحال باشی و برای اولین بار با هم حموم کردیده بود ولی زیاد نخوابیده بودی و نگرانت بودم که اذیت بشی.   " کیک تولد عرفان خان "       " عرفان جونم جشن 1 سالگیش در آتلیه سها "     بعد از ناهار و آماده شدنمون رفتیم سالن که خداروشکر شیک و بزرگ بود ولی ما نسبت به خاله زهرا کمی دیرتر رسیدیم و سریع تزیینات رو برای جایگاه آقا عرفان آماده کردیم و دو تا عکست رو که برای خوشآمدگویی به مهمونهای عزیزمون درست کرده ...
17 مرداد 1392

اولین باری که واضح گفتی مامان

امروز توی اداره خیلی کار داشتم و حسابی خسته شده بودم و شب هم بعد از کلی کار خونه و بازی با عزیزدلم بصورت جنازه روی تخت ولو بودم و شما جلوی شومینه ایستاده بودی و شیطنت میکردی و یهو دیدی کنارت نیستم و احساس تنهایی و خطر کرده بودی وای که چه لذتی بردم پشت هم میگفتی ماما / ماما منم بی جنبه ، با کلی ذوق بدو بدو اومدم کنارت و بغلت کردم و بوسیدمت و تازه فهمیدم بین شومینه و مبل گیر کردی و کمک میخوای عزیزم ... خدارو شاکرم که حس زیبای مادربودن بهم هدیه شده و گل پسری مثل عرفان مامان صدام میکنه ... خدایا ازت ممنونم و آرزو میکنم هیچ خانومی رو از نعمت مادرشدن محروم نفرمایی ... آمین   ...
17 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عرفان جون می باشد