عرفان عرفان ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

عرفان جون

سفر به شهرستان سراب(شهر پدری مامان زهره)

امروز سفر 3نفره مون رو شروع کردیم ولی از بد حادثه توی کرج 2ساعت تو ترافیک موندیم و اشکمون در اومد ؛ من دائما از باباحسین خواهش میکردم که برگردیم ولی قبول نمیکرد و خلاصه خیلی خسته شدیم ولی خداروشکر گل پسر خواب بود و زیاد اذیت نشد ؛ بعد از ترافیک طولانی سعی کردیم توی راه به خودمون خوش بگذروندیم ولی چون یه ماشینه بودیم زیاد نتونستیم بازی کنیم و حوصله گل پسرمون رو جا بیاریم ولی خب بدک نبود. رسیدیم سراب ؛ وای که چه هوایی بود ، رفتیم مهمانسرایی که من از طرف شرکت گرامی رزرو کرده بودم و وسایلمون رو جابجا کردیم دوست داشتیم شب رو توی حیاطش بخوابیم و لذت ببریم آخه از دست هوای کثیف تهران رادحت شده بودیم و جنبه نداشتیم . کلی از گل پسر عکس گرف...
10 تير 1392

سفر به شهر های همدان و کرمانشاه

بخاطر اینکه قبلا با بابایی رفتیم همدان و خیلی بهمون خوش گذشت ؛ اینبار تصمیم گرفتیم با خاله زهرا و مامان جون و باباجون بریم همدان و کرمانشاه و کلی خوش بگذرونیم. همگی با هم دوباره رفتیم همدان و این سفر فقط جای جدیدی که رفتیم سر قبر استرومردخای (لعنتی که ما بعدا از شخصیت کثیفش مطلع شدیم ) بود که طفلکی باباحسین داشت سرش رو به باد میداد و اصلا حواسش نبود و داشت توی حیاط قبرستونش با عمو مهدی تبادل اطلاعات میکرد و کار ناجوانمردانه این شخصیت کثیف رو بازگو میکرد که مسئول قبرستون عصبانی شد و بسمت باباحسین اومد و کم مونده بزنتش که انصافا باباحسین کوتاه اومد و قضیه ختم به خیر شد و منم خیلی نگران بودم برای بابایی و گل پسرم که بغل باباش بود؛ این...
8 تير 1392

ایستادن عرفان خان تنبلی

امروزم پسرم از میز گرفت و روی پاهای نازش ایستاد؛ ولی چون تعادل نداشت و پاهاش هنوز سُستن سریع نشست عزیزم انشاله همیشه پاهات استوار باشه و در راه رسیدن به اهدافت از ایستادن و راه رفتن هیچوقت خسته نشی عزیزم   (91/05/25)
8 تير 1392

چهار دست و پا رفتن گل پسر

عزیزم امروز دقیقا 9ماه و 2روزه که کنارمون هستی و به زندگیمون شادی و هیاهو دادی. عمو احمدت بابت دندون دار شدنت برات هدیه آدم آهنی خیلی نازی آورده که کلی چراغ و سر و صدا داره و جالب بود که به هوای اون شروع کردی چهاردست و پا رفتن ... من وبابایی شوکه شده بودیم چون خیلی تلاش میکردیم ولی حضرتعالی تنبلی میکردی و اصلا کوچکترین زحمتی به خودت نمیدادی یه کم تکون بخوری ... دست عمو درد نکنه که همیشه مارو شرمنده میکنه البته با سلیقه خوب سمیرا جون (زنعموی گرامت) و بانی خیر شدن که عرفان پسر راه بیافته و حداقل کمی چهار دست و پا حرکت کنه و آرزوشو به دلمون نذاره (چون همه میگفتن دیگه چهار دست و پا راه نمیره و یهو شروع میکنه به راه رفتن) ولی ما دوست ندا...
8 تير 1392

اولین سفر به مشهد مقدس و زیارت امام رضا (ع)

عزیزم جونم برات بگه ؛ چون بدجور دلم هوای زیارت امام رضا رو کرده بود بابا حسین گل  برامون بلیط هواپیما گرفت و عازم مشهد شدیم. خیلی خوشحال بودی و انگاری میدونستی چه جایی میخوام ببریمت و برای خودت دوست پیدا کرده بودی و با صندلی پشتی مون که خانم و آقایی جوون و با حوصله ای بودن بازی میکردی و ریسه میرفتی و با صدای بلندت کل هواپیمارو روی سرت گذاشته بودی. از بس خوش خنده  و خوش اخلاق بودی و دلبری کردی تا چشم خوردی و مریض شدی ؛ توی مشهد سرمای شدیدی خوردی و شدی ضدحال سفر ، مجبور شدیم بردیمت دکتر که اونم خدا خیرش بده کلی دارو و آمپول برات تجویز کرد ولی من و بابایی فقط شربت رو استفاده کردیم ( چون میدونستیم خود امام رضا دعوتمون ک...
8 تير 1392

دکتر عرفان خان تغییر کرد

چند وقته تصمیم داشتم دکترت رو که تاحالا تحت نظرش بودی رو بخاطر اخلاق تند و سن بالاش تغییر بدم ولی دکتر خوب جایگزینش رو پیدا نمی کردم تا بالاخره امروز موفق شدم و خانم دکتر مریم جوانمرد که هم مجرب و هم خوش اخلاقه شد دکتر متخصص عرفان گوگولی؛ امروز رفتیم خانوادگی پمطبش و ویزیت شدی و بابت قد و وزن و منحنی رشدت خیلی راضی بود و هدیه یه بادکنک سبز رنگ ناز مثل خودت بهت داد که خیلی خوشت اومده بود و ولش نمیکردی و دائما تو دهنت میکردی تا بابایی برات بادش کنه ... عزیزم از خدای مهربون میخوام که هیچوقت بیمار نشی و نیاز به دکتر نداشته باشی   (دوشنبه 91/05/02 ) ...
6 تير 1392

سفر به شهر همدان

ا مروز راهی همدان شدیم و خیلی خوشحالم چون 2هفته مرخصی گرفتم تا بیشتر کنار عزیزام باشم و دست بابایی بی بلا که برامون هتل باباطاهر رو رزرو کرده بود ؛ جاهایی که رفتیم : غار علیصدر که بخاطر تاریکیش زیاد خوشت نیومده بود و بیقرار بودی ؛ لالجین رفتیم و کلی سفال خریدیم و تو هم سرحال بودی و با مامان همکاری میکردی ؛ آرامگاه بوعلی سینا و باباطاهر عریان عکس خانوادگی گرفتیم و ... خیلی جاها رفتیم و خوش گذروندیم ولی برگشتنی روز چهارشنبه (91/04/29) از روی تخت افتادی و صورت ماهت و دماغ کوچولوت زخم شد و کل خوشی سفر رو از بین برد... عزیزم خیلی شیطون شدی و نگرانتم ... خدایا همه کوچولوها رو در پناه خودت داشته باش و عرفان منم بین اونا ...
5 تير 1392

سینه خیز رفتن گل پسر تنبل

عزیزدلم کلی تلاش کرد که بتونه سینه خیز بره ولی نتونست و فقط ژستش رو گرفته بود و کلی خنده دار شده بود چون وقتی ناامید میشد سریع شروع میکرد گریه و زاری ... تازه وقتی دستش میموند زیرش میترسید و تموم چشماش رو باز میکرد و بازم گریه میکرد ولی اینبار از ترسش ... ما میخندیدم و خوشحال بودیم بابت ژست سینه خیز رفتنت ... فدای تو با ناز و اداهای نی نی گونه ات ولی بالاخره سینه خیز رفتن رو شروع کردی (جمعه 91/04/09) ...
5 تير 1392

مرواریدهای عرفان خان

ا مروز مامان جون زنگ زد و گفت مژدگونی بده که عرفان گل پسر مروارید دار شده ... کلی ذوق کردم و حتی گوشی تلفن رو زمین نزاشته به همه همکارهام گفتم و براشون سریع سفارش بستنی دادم ...بعدشم زودی به بابایی زنگ زدم و خبر خوش رو بهش دادم و اونم مثل من از ذوقش سریع به دوستاش گفت که عرفانم دوندون در آورده و صدای خوشحالی اونارو هم  شنیدم ولی یه کوچولو ناراحت بودم که چرا همون موقع خودم کنارت نبودم که اولین نفری باشم که دندون یعنی مروارید ناز داخل دهن گل پسر رو رویت کرده باشه ... رفتنی خونه برای مامان جون و باباجون و دایی محمد شیرینی (بستنی میوه ای ) خریدیم و یه جشن کوچولوی دندونی برات گرفتیم البته ناگفته نماند قبلا مامان جون ب...
4 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عرفان جون می باشد