عرفان عرفان ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

عرفان جون

شیرین زبون من

شنبه  92/07/13 جدیدا تو شبکه پویا یه کارتون نشون میده بنام شیرین زبون که دوسش داری و میخش میشی گلم... خودتم شدی یه شیرین زبون همه فن حریف که میخوام یه روز قورتت بدم عسلم... تا از کسی ناراحت میشی میگی " برو ببینم بچه بی ادب" اونم با یه قیافه ای که دیدن داره...به حالت قهر از چیزی خوشت میاد میگی "اونو دوس دارم " با حالت التماس و نیاز از چیزی میترسه ؛ میدوی میای پیشم و میگی " ماما تسیدم؛چی بود " تا کسی زنگ میزنه میگی " کی بود و چی شد " تا صدا میاد میگی " صدای چی بود مامازهره" وقتی میخوای از خوردن چیزی طفره بری میگی &...
20 تير 1393

جشن عروسی فرشته جون (نوه عمه باباحسین)

  (شنبه  92/06/23) امروز جشن عروسی خاله فرشته است گلم  ظهر گذاشتمش پیش مامان جون و رفتم آرایشگاه و باباحسین بعدازظهر کت و شلوار و کراوات تنش کرده بود و اومدن آرایشگاه دنبالم و با هم رفتیم آتلیه تا چند تایی عکس خانوادگی بگیریم و حسابی شیک شده بودی و دلم میخواست بخورمت عزیزدلم ...  عکاس هم خانم جوونی بود خیلی از عرفانم خوشش اومده بود و از هر فرصتی استفاده میکرد تا باهاش بازی کنه و میگفت به بانمکی عرفان تا حالا نی نی ندیده... کلی همکاری کردی و عکسهای ناز و آنتیکی گرفتیم و ژستهات منو کشته بود و همه جا دوست داشتی دست به سینه بشینی تا ازت عکس بگیرن عزیزم ادبت منو کشته... شبش رفتیم سالن و ...
9 تير 1393

سفر به اردبیل و تبریز

(92/05/15-92/05/10) امروز بهمراه مامان جون،باباجون و خاله زهرااینا عازم شهر اردبیل شدیم و با داداش مهدی یار حسابی توی راه شیطنت کردی و لذت بردین... طبق روال گذشته ها ؛ صبحانه رو توی منجیل خوردیم و عزیزدلم از دیدن توربینای بادی کلی ذوق میکرد و مث اونا دستاش رو تکون میداد... سر ظهر رسیدیم اردبیل و بعد کلی استراحت بعد از ظهر راهی آلوارس شدیم و گل پسر بهمراه باباحسین رفتن اسب سواری و بحدی ذوق زده شده بود که نگو  ونپرس و بجای اسب هم میگفت ابس و همه رو به خنده مینداخت. 3شنبه= رفتیم سرعین و برای گل پسر یه مایوی مشکی و قرمز خریدم که خیلی خیلی ناز بود و هر کی دیدش کلی بوسش کرد و بهمراه باباحسین و عمومهدی و داداش مهدی یار رفت...
14 خرداد 1393

گنجینه لغات پسرم در 22 ماهگی

میندازیم توی آب سرد = مینایم آبِ چخچخ = پفیلا گیلاس = جیجاس چیپس = چیس زهره = زُاِ حسین = حَنین محمد = مُاَنَد زهرا = زَرا مهدی یار = مهدا و بعضی وقتها حوصله نداره میگه دادا مهدی = مینیم مرضیه = مَنییه حاجی = حانی شیر = شی آشغال = خخخخخخخخ بدو = برو بگیر = بینا دخترها = همه رو آبجی صدا میکنه پسرها = همه رو دادا صدا میکنه خانم = آنوم آقا = آدا کفش = بفش لباس= جی جی کرم = چِرِم آخ = وقتی چیزی بیافته یا صدا بده بلافاصه از این واژه اتسفاده میکنه ؛ خصوصا موقع رانندگی وقتی توی چاله ای بیافتیم به تقلید از باباحسین. ب...
3 خرداد 1393

آرایشگاه رفتن پر دردسر

92/04/20 همیشه مامان جون زحمت کوتاه کردن موهای پر پشت گل پسر رو می کشید ولی بار آخر که اواخر اردیبهشت ماه بود چون بنده خدا کمک نداشت و مجبور شده تنهایی و توی خواب موهای نازت رو کوتاه کنه کمی مدل موهات بد شده بود ولی من ناراحت نشدم چون هوا داره گرم میشه و مامان جون هم از روی لطف اینکار رو کرده بود ولی همه مخصوصا دایی مهدی خیلی ناراحت شده بودن و دائما میگفت که اینسری باید حسابی موهات بلند بشه و ببرتت آرایشگاه دوستش و موهاتو ناز کوتاه کنه ... خلاصه روز بیاد ماندنی رسید و من و عرفان خان از خونه خاله الهام (دوست مامان) که ناهار دعوت بودیم با دایی قرار گذاشتیم آریاشهر و ساعت 3/5 رسیدیم دم آرایشگاه Seven ؛ با دایی رفتیم داخل. بعد ...
7 ارديبهشت 1393

سفر به شهر رشت

( 92/04/15 تا 92/04/18 ) اینسری سه نفره رفتیم شمال ؛ چون باباحسین میخواست بره ماموریت و بخاطر اینکه ما تنها نمونیم همراهش اومدیم... خیلی عالی بود ؛ بابایی تا ظهر میرفت سرکار و بعدش میومد با هم ناهار میخوردیم و تا آخر شب کنار هم بودیم... جاهای مختلفی رفتیم و حسابی خوش گذروندیم مثل : لاهیجان و تله کابین – حسن رود – طالب آباد – بندر انزلی – اسکله – تالاب انزلی- بازارچه سنتی رشت تله کابین لاهیجان عالی بود و خیلی خوش گذشت و عرفانم کلی ذوق میکرد و از ارتفاعات بالا اصلا نمی ترسید و راحت پایین رو نگاه میکرد... خیلی باصفا بود بالاش ... کلی گشتیم و عکس گرفتیم   ...
17 اسفند 1392

اتفاق خیلی خیلی وحشتناک

  (شنبه - 92/01/24) امروز از شرکت برگشتیم و باباحسین در خونه رو باز کرد و منم داخل شدم تا کیفم رو که خیلی سنگین بود بزارم روی مبل و سریع برگردم تا عشقم رو بیارم داخل خونه ... ولی عرفان جونم شیطنتش گل کرده بود و پله هارو بالا میرفت و تا منو دید هول کرد و شروع کرد دویدن به بالا که تعادلش رو از دست داد و از پله 4 طبقه بالا رو به پایین با صورت پرت شد و دویدن منم هیچ تاثیری نداشت و نتونستم بگیرمش و اتفاقی که نباید میافتاد ، افتاد عزیزم با بینی خورده بود زمین و خونریزی بینی اش بند نمی یومد و خیلی بدجوری ضرب دیده بود ... فردا تولد حضرت زهراست و واقعا ایشون به دادم رسید چون سهل انگاری من بود و اگر خدای ناخواسته ات...
16 اسفند 1392

شعر خواندن عزیزدلم

( دوشنبه 92/04/10 ) عزیزکم شعرهای مختلفی یاد گرفته و دائما میخونه برامون ؛ مثل : عموزنجیرباف – یک توپ دارم – یه روز یه آقا خرگوشه – توپولوام توپولو – لی لی حوضک وای که شعر خوندن یه پسر ناناز اونم غلط و با لهجه کودکانه شنیدن داره ... میخونه و دیووونه مون میکنه عزیزدلم ایشاله مدرسه بری و شعرهای کتابت رو از حفظ برامون بخونی ... عاشقتم حسابی       ...
30 بهمن 1392

محبت خالصانه

( پنجشنبه 92/04/06 ) برات چیپس و ماست آوردم و مشغول خوردن شدیم و چند باری به باباحسین گفتم بیا و مارو همراهی کن ولی گفت نه میل ندارم و منم بی خیال شدم ولی یهویی عرفان جون چند تا چیپس برداشت و دستشم کرد داخل ماست و دستش حسابی ماستی شد و رفت سمت باباحسین و همه چیپسها رو با دست ماستی اش رو کرد تو دهن باباحسین بیچاره که داشت خفه میشد ولی عرفان جونم بیخیال نمیشد و همش میگفت خوش امس ( یعنی خوشمزه س) و دوباره دستش رو میکرد تو دهن باباش تا ماستش رو بخوره!!! خیلی لحظه دیدنی و دوست داشتنی بود ولی به سبک دوستی خاله خرسه داشتی به باباحسین محبت میکردی که اونم بی نصیب نباشه و بخوره...خیلی خوشحالم کردی با این احساس خالصانه ات عزیزکم &nb...
20 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عرفان جون می باشد