سفر به اردبیل و تبریز
(92/05/15-92/05/10)
امروز بهمراه مامان جون،باباجون و خاله زهرااینا عازم شهر اردبیل شدیم و با داداش مهدی یار حسابی توی راه شیطنت کردی و لذت بردین...
طبق روال گذشته ها ؛ صبحانه رو توی منجیل خوردیم و عزیزدلم از دیدن توربینای بادی کلی ذوق میکرد و مث اونا دستاش رو تکون میداد...
سر ظهر رسیدیم اردبیل و بعد کلی استراحت بعد از ظهر راهی آلوارس شدیم و گل پسر بهمراه باباحسین رفتن اسب سواری و بحدی ذوق زده شده بود که نگو ونپرس و بجای اسب هم میگفت ابس و همه رو به خنده مینداخت.
3شنبه= رفتیم سرعین و برای گل پسر یه مایوی مشکی و قرمز خریدم که خیلی خیلی ناز بود و هر کی دیدش کلی بوسش کرد و بهمراه باباحسین و عمومهدی و داداش مهدی یار رفتن آبگرم سبلان که استخر کودک هم داشت
4شنبه=رفتیم سردابه و باباحسین بهمراه عمو مهدی (که شما بهش میگی حاجی) رفتن جگر و دل و قلوه گرفتن تا همگی نوش جان کنیم و بساط منقل و شیطنت عشق من و داداشش برپا بود ... حسابی سگ و گوسفند و گاو دیدی و با باباجون که صداش میکردی باجون حسابی گشتی و خوش گذروندی و بعدشم داخل چادر با داداشت مشغول تماشای بازی موش و گربه بودین
5شنبه=امروز بدون باباحسین که داشت ثبت نام کلاسهای دانشگاهش رو انجام میداد رفتیم شورابیل و حسابی کیف کردی و ازت عکس گرفتم ؛ با باباجون فوتبال بازی کردی و سر ماشین باداداش مهدی یار کنار نمی یومدنین ؛ ظهر همگی رفتیم و باباحسین و عمو مهدی برامون جوجه کباب کردن و گل پسر هم با رودخونه کلی کیف کرد و میخواست بره پیش عشایری که اونطرف رودخونه بودن و گوسفند داشتن ولی میترسیدم بیفتیم توی آب و نرفتم ؛ عشایر مهربونی بودن برامون نونی که تازه پخته بودن با ماست و سبزی فرستادن ؛ باباحسین و عمو مهدی رفتن آبگرم قوطورسوئی و ما موندیم توی ماشین و خوابمون برد
جمعه= امروز راهی تبریز شدیم و توی راه به مادربزرگ من که عرفان خان ننه صداش میزنه سر زدیم و بعد از ناهار دوباره راه افتادیم توی راه زیاد خوش نگذشت ولی گل پسرم یه بستنی چوبی رو تکی خورد و حتی از چوبش هم نمیگذشت عزیزم
شنبه= رفتیم ائل گلی و سوار قایق موتوری شدیم و گل پسرم محو آب شده بود و صداش هم در نمی یومد
1شنبه= تصمیم به برگشتن به سمت تهران گرفتیم ولی چون باباحسین چند تا کار بانکی داشت و میخواست از بازار تبریز خرید کنه کمی دیرمون شد وتازه موفق هم نشدیم و از تبریز دیر راه افتادیم و موقع ناهار عزیزم از بس گرسنه شده بود بمحض اینکه گارسن براش سوپ آورد گفت "عمو میسی" و منو و باباحسین ریسه رفتیم. شب ساعت 10 رسیدیم آستارا و مجبور شدیم شب بمونیم توی هتل و فردا حرکت کنیم و بلطف خدا یه جای خوب پیدا کردیم ولی عزیزم زیاد خوشش نیومده بود و همش کفشاش رو به زور پاش میکرد و میگفت "در در "
2شنبه= بعد از صبحانه راهی تهران شدیم و توی راه که رفتم برات شیر بخرم باهام اومدی و داشتی کیک میخوردی و بمحض دیدن چیپس که بهش میگی چاکلز ؛ سریع کیک رو دادی به فروشنده و گفتی میسی و یه چاکلز برداشتی و رفتی سمت ماشین ؛ من و فروشنده به زور جلوی خنده مون رو گرفتیم ؛ بیچاره با یه کیک دست خورده مونده بود چه کنه ؛ برای ناهار توی رشت یه آلاچیق خوشگل پیدا کردیم و تو محوطه اش کلی ازت عکس گرفتم ؛ توی کرج کلی ترافیک بود و گل پسر به همه دست تکون میداد و آواز میخوند و میرقصید ؛ خیلی کلافه شده بود ولی آخر شب بادیدن عمو مهدی که همش یادش میکرد دوباره سرحال شد و تا 12 بیدار بود عزیزم