عرفان عرفان ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

عرفان جون

شعر خوانی گل پسر

امروز توی ماشین و در حال برگشتن از خونه دخترخاله رحیمه باباحسین ؛ گل پسر بهمراه مامانی اولین شعرش که بع بعی بود رو همخوانی کرد. چند دقیقه بعد تمرین ؛ خودش استاد شده بود و بمحض گفتن اول شعر پشت سر هم بع بع هاش رو میگفت و من و بابایی هم از خنده دیگه جلودارش نبودیم. هر کی میشنید فکر میکرد یه بع بعی کوچولوی نانازی توی ماشین داریم ( جسارت مامانو ببخش عزیزم )... شوخی کردم خب ...   شعر بع بعی به زبون عرفان خان : بعی بعی میگه ب َ ب َ دنبه داری ب َ بَ پس چرا میگی ن َ ن َ             (دوشنبه 91/09/06) ...
21 مرداد 1392

اولین سوال گل پسرم

مامان جون امروز از صبح باهات تمرین کرده و  " این چیه و این کیه ؟؟؟" رو یادت داده ؛ دستش بی بلا ؛ واقعا خوبم یادت داده . وقتی روی چیزی کلید میکنی دیگه واویلاست و دائما میپرسی این چی یییییی و این کی یییی و واقعا چشماتم حالت علامت سوال میشه عشق مامان جالب اینجاست که منو به مامان جون نشون میدادی و میپرسیدی این کیه و بنده رو هم بجا نمیاوردی . اون بنده خدا برای انکه من ناراحت نشم میگفت صد بار دایی محمد و باباجونش هم از صبح پرسیده ... حتی عکس خودتم نشون میدادی و میگفتی "این کیه ؟؟؟" منم با لحن بچه گونه جواب میدادم خب عشق مامان و باباشه دیگه ... آقای محترم ... غش میکردی از خنده ولی 2ثانیه بعد عین ماهی کوچولو روز از نو ...
21 مرداد 1392

راه رفتن گل پسر

باباحسین رفته بیرجند ماموریت و ما طبق معمول شب خونه باباجون چتریم. من و مامان جون روی مبل های روبروی هم نشسته بودیم و مامان جون با حوصله ات که فقط دوست دارم تموم وقت و توانش رو برای یادگیریت توی هر زمینه ای بزاره ؛ گفت بیا عرفان خان تنبل رو به ذئق بیاره بلکه راه بره ؛ دست بکار شد. بهت گفت عرفان برو پیش مامان زهره. تو هم با ترس و لرز اومدی سمت من. اونقدر ذوق زده شده بودیم که ناخودآگاه جیغ زدیم و تو کمی ترسیدی ولی بعدش خودت از شدت ذوق هی میدودی پیش مامانی و بعدش میومدی پیش من. وای چقدر لذت داشت دیدن راه رفتن عزیزدلم با پاهای کوچولوش. ای کاش باباحسین هم بود و از دیدن راه رفتنت که بیشتر شبیه دویدن بود مثل من ، لذت می برد...
17 مرداد 1392

جشن تولد 1 سالگی گل پسر

امروز جشن تولد عرفان خان بود ؛ با مامان جون و خاله زهرا رفتیم آرایشگاه تا برای جشنت خوشگلتر بشیم و شما هم با باباحسین در حال استراحت کامل بودی تا برای بعدازظهر سرحال باشی و برای اولین بار با هم حموم کردیده بود ولی زیاد نخوابیده بودی و نگرانت بودم که اذیت بشی.   " کیک تولد عرفان خان "       " عرفان جونم جشن 1 سالگیش در آتلیه سها "     بعد از ناهار و آماده شدنمون رفتیم سالن که خداروشکر شیک و بزرگ بود ولی ما نسبت به خاله زهرا کمی دیرتر رسیدیم و سریع تزیینات رو برای جایگاه آقا عرفان آماده کردیم و دو تا عکست رو که برای خوشآمدگویی به مهمونهای عزیزمون درست کرده ...
17 مرداد 1392

اولین باری که واضح گفتی مامان

امروز توی اداره خیلی کار داشتم و حسابی خسته شده بودم و شب هم بعد از کلی کار خونه و بازی با عزیزدلم بصورت جنازه روی تخت ولو بودم و شما جلوی شومینه ایستاده بودی و شیطنت میکردی و یهو دیدی کنارت نیستم و احساس تنهایی و خطر کرده بودی وای که چه لذتی بردم پشت هم میگفتی ماما / ماما منم بی جنبه ، با کلی ذوق بدو بدو اومدم کنارت و بغلت کردم و بوسیدمت و تازه فهمیدم بین شومینه و مبل گیر کردی و کمک میخوای عزیزم ... خدارو شاکرم که حس زیبای مادربودن بهم هدیه شده و گل پسری مثل عرفان مامان صدام میکنه ... خدایا ازت ممنونم و آرزو میکنم هیچ خانومی رو از نعمت مادرشدن محروم نفرمایی ... آمین   ...
17 مرداد 1392

اولین راه رفتن عزیزدلم

امروز خونه خاله زهرا بودیم و بکمک مامان جون و باباحسین شروع کردی راه رفتن ولی بعدش بدون کمک اونا چند قدم به تنهایی راه رفتی یعنی بابایی راه میبردت و دستاتو رها میکرد و مامانی دستاشو دراز میکرد و میدویدی بغل مامان جون ... خیلی محتاطی میترسی بخوری زمین ... ترسوی مامان دوستت دارم .          (جمعه 91/07/21 ) ...
17 مرداد 1392

فیلتر شدن عکسای عشق مامان

سلام دوستای عزیزم امروز  میخواستم برای وبلاگ عشقم مطلب اضافه کنم که متاسفانه متوجه شدم سایت آپلود عکسای عرفان حونم اشتباها فیلتر شده و تموم عکسای نازش قابل رویت نیست ... از عرفان عزیزم و  همه دوستای خوبش عذرخواهی میکنم ... انشاله که هر چه زودتر رفع فیلتر بشه ...  
3 مرداد 1392

افتتاح حساب بانکی برای گل پسر

چند وقتی بود که تصمیم داشتم از درآمد ماهانه ام برای عزیزم پس انداز داشته باشم تا بعدها بدردش بخوره و شاید این کنارش نبودنهام اینطوری کمی برام آسونتر بشه... البته شاید ... بالاخره امروز عملی اش کردم و تو بانک ملت برای عشقم حساب قرض الحسنه کوتاه مدت باز کردم ، متصدی بانک خیلی از این حرکتم خوشش اومده و وقتی دید عرفان گوگولی هنوز یک سالش هم نشده بیشتر خوشش اومد و تشویقم کرد و میگفت حتما برنده جایزه میشه و طبق سیستمشون گفت که سومین کوچولوی بانک ملتی عزیزم. راستی بانک باباحسین اینا هم برای هدیه تولدت کارت 50هزار تومانی داده بود که با یک مبلغی کوچولویی از طرف خودم برات واریز کردم به حسابت عزیزم ... حساب بانکیت مبارک عشق مامان ...
22 تير 1392

سفر به شهرستان سراب(شهر پدری مامان زهره)

امروز سفر 3نفره مون رو شروع کردیم ولی از بد حادثه توی کرج 2ساعت تو ترافیک موندیم و اشکمون در اومد ؛ من دائما از باباحسین خواهش میکردم که برگردیم ولی قبول نمیکرد و خلاصه خیلی خسته شدیم ولی خداروشکر گل پسر خواب بود و زیاد اذیت نشد ؛ بعد از ترافیک طولانی سعی کردیم توی راه به خودمون خوش بگذروندیم ولی چون یه ماشینه بودیم زیاد نتونستیم بازی کنیم و حوصله گل پسرمون رو جا بیاریم ولی خب بدک نبود. رسیدیم سراب ؛ وای که چه هوایی بود ، رفتیم مهمانسرایی که من از طرف شرکت گرامی رزرو کرده بودم و وسایلمون رو جابجا کردیم دوست داشتیم شب رو توی حیاطش بخوابیم و لذت ببریم آخه از دست هوای کثیف تهران رادحت شده بودیم و جنبه نداشتیم . کلی از گل پسر عکس گرف...
10 تير 1392

سفر به شهر های همدان و کرمانشاه

بخاطر اینکه قبلا با بابایی رفتیم همدان و خیلی بهمون خوش گذشت ؛ اینبار تصمیم گرفتیم با خاله زهرا و مامان جون و باباجون بریم همدان و کرمانشاه و کلی خوش بگذرونیم. همگی با هم دوباره رفتیم همدان و این سفر فقط جای جدیدی که رفتیم سر قبر استرومردخای (لعنتی که ما بعدا از شخصیت کثیفش مطلع شدیم ) بود که طفلکی باباحسین داشت سرش رو به باد میداد و اصلا حواسش نبود و داشت توی حیاط قبرستونش با عمو مهدی تبادل اطلاعات میکرد و کار ناجوانمردانه این شخصیت کثیف رو بازگو میکرد که مسئول قبرستون عصبانی شد و بسمت باباحسین اومد و کم مونده بزنتش که انصافا باباحسین کوتاه اومد و قضیه ختم به خیر شد و منم خیلی نگران بودم برای بابایی و گل پسرم که بغل باباش بود؛ این...
8 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عرفان جون می باشد