زیارت امامزاده داوود
( چهارشنبه 92/03/08 )
بعدازظهر امروز بهمراه خاله زهرا اینا و مامان جون عازم زیارت شدیم و کمی ترافیک بود و ضد حال خوردیم و توی تاریکی رسیدیم و چون جاده اش کمی ترسناکه همش استرس داشتیم...
عزیزدلم خیلی خیلی بهش خوش گذشت چون همه کسایی که خیلی دوسشون داره کنارش بودن خصوصا داداش مهدی یار گلش...
نماز جماعت رسیدیم ولی عرفانم نذاشت من نماز بخونم و دائما بغلم بود شیطون بلای مامان...
شام رو هم توی رستوران عمو محمد نزدیک حرم خوردیم ولی خیلی کثیف بود و باباحسینم که حساس ؛ کلی حرص خورد... عرفان خان هم یه لحظه دست از شیطنت بر نمی داشت...
برگشتنی باباحسین برات عصای صدادار خرید و ما رفتیم به گذشته و خاطراتش ... چون یادمه منم بچه بودم داشتم دقیقا شکل عصای عرفانم... کلی ذوق کرده بودی و برگشتنی با ما نیومدی و با خاله زهرااینا اومدی خونه و توی خواب تحویلت گرفتیم از مامان جون...
قربون گل پسر ناز و زائر و اجتماعی خودمون بشم الهی ...