روز دهم ولادت گل پسرم
بازم حموم کردی ( انشاله حمام دامادیت عزیزدل ) ، شب همه دور بودیم و خوش گذروندیم و خوردیم و گفتیم و خندیدیم ولی عرفان خان همش خواب بود ، اما متاسفانه شب تلافی کرد و تا صبح نخوابید و ناله کرد ، من و مامان جون با ناراحتی کنارش بودیم ولی کاری از دستمون بر نیومد آخه نمیدونستیم کجای وجود نازنین گل پسر درد داره ... کاش زبون داشتی و بهمون میگفتی ثمره زندگی مامان و بابا...
خلاصه و متاسفانه مامان جون 26/08/90 بعد از 10روز تنهامون گذاشت و رفت و دوتامون داغون بودیم ، انگاری تو هم فهمیده بودی چون بی تابی میکردی... خدا سایه شون رو از سرمون کم نکنه و همیشه سلامت و سرزنده باشن انشاله که واقعا نعمتهای بی همتایی هستن.
اولین شب تنهایی من و عرفان و باباحسین بود ...وای بدون کمک مامان جون آیا میتونم تر و خشکت کنم عزیزدل؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ولی جیگر انگار فهمیده بود مامان تازه وارد و نابلدش استرس داره تا صبح تخت خوابیده بود و فقط برای شیرخوردن 2بار بیدار شد. برای اولین بار تعویضت کردم و به کمک بابایی لباست رو عوض کردم... دمت گرم خیلی راه اومدی مامانی فدات
25/08/90 (چهارشنبه )