عرفان عرفان ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

عرفان جون

سفر به بابلسر

1393/6/22 2:29
نویسنده : مامان زهره
1,030 بازدید
اشتراک گذاری

92/11/10 تا 92/11/12

امروز برای یافتن ویلای مورد نظرمون رفتیم نور و چمستان که همیشه آگهی های فروش ویلاش عجیب و باور نکردنی بود ...

سر ظهر رسیدیم نور و برای گشت و گزار و صرف ناهار رفتیم لاویج که جای واقعا زیبا و دیدنی بود و الان توی زمستون به این زیبایی هستش ... بهارش رو نمیشه وصف کرد. عرفان خان هم دیزی سنگی لاویج رو نوش جان کرد و همش میگفت خوشمزه اس ... با آب سرد شستمش و جیغش کل رستوران رو برداشته و فقط چون لاویج گاز نداشت ؛ مورد خوبی برای خرید نبود از نظرمون که بعد فهمیدیم خیلی خیلی گرونه !!!

بعد از ناهار رفتیم سمت چمستان و چشمتون روز بد نبینه ؛ مشاورین املاک نامحترم ؛ خیلی آدمای کلاهبردار و دروغگو بودن و خیلی اذیتمون کردن ... حتی با دیدن من و عرفان کوچولوی کلافه و خسته هم دست از دروغگویی و  یررو بازیشون برنمیداشتن و اصلا حرفی از آگهی نمیزدن و شروع میکردن به معرفی جاهای پرت و پلا و نامشخص ... خیلی الکی وقتمون رو گرفتن و دور خودشون چرخوندنمون و به کل پشیمون شدیم و نزدیکای شب راهی بابلسر شدیم...

"عرفان خسته و شولیده مامان "

طفلکی عرفانم خیلی کلافه و خسته شده بود و کل مسیر رو روی پاهای من روی صندلی جلو بود... برای نماز رفتیم مسجد حضرت رسول توی نور که مسجد کوچیک و خوبی بود و عرفان رفت روی صندلی پیش نماز نشست و صلوات فرستاد پشت میکروفون ... خیلی ذئق کرده بود و ول کن معامله نبود و پشت هم صلوات میفرستاد...

شب ساعت 9 رسیدیم بابلسر ولی هوا خیلی خیلی سرد بود ...

صبح روز برگشتمون ؛ دیدیم بابلسر پوشیده از برف و یه گربه پشت پنجره ایستاده بود و غذا میخواست با عرفان براش شیر و نون بریدیم و خورد و اومد کنار پنجره و عرفانم از پشت پنجره باهاش کلی بازی کرد...

عرفانم که عاشق برفه... تا من وسایل رو جمع کنم و آماده برگشت بشیم ؛ با باباحسین عاشقتر از خودش ؛ حسابی برف بازی کردن و تازه مسئول مهمانسرا (آقای محمدی) رو هم قاطی کردن و کلی برف بازی کردن و عرفان حسابی با آقای محمدی رفیق شد و کلی اذیتش کرد و همش با برف میزد به لباس اون بیچاره... چند تایی عکس گرفتیم و از شدت سرما سریع سوار ماشین شدیم و حرکت بسمت تهران ...

توی کندوان حسابی برف باریده بود و زمین یخبندون بود و همه ماشینها لیز میخوردن که خیلی وحشتناک بود ولی بیچاره باباحسین واینستاد و به حرکتش با وجئد لیز خوردن ادامه داد ولی خیلی خیلی خدا بهون رحم کرد... گفت اگر وایسیم گیر می کنیم و واقعا خوب شد نموندیم ... چون چند روز بعدش اخبار چیزهای ناخوشایندی از اون منطقه و مسافرینش گفت ...

سفر خوب ولی پر استرسی بود ... خدا همه مسافران رو سالم به مقصد برسون ... خصوصا مسافر نجات بخش کل جهان ؛ آقا امام زمان مون رو

پسندها (2)

نظرات (9)

مامانی حلما
30 شهریور 93 10:39
سلام به به عجب مردی شده برات مامان زهره . انشاله دکترشدنش رو ببینی عزیزم
مامان سونیا
16 مهر 93 11:28
این خنده هایی که طعم عسل می دهند و قلب آسمان را آب می کنند ، ای کاش همیشه در چهره هایتان باقی بمانند ! روز کودک مبارک . . .
مامان آرمینا
22 مهر 93 15:16
سلام زهره جون.بووووس برای عرفان خوشتیپما هم لاویج و چمستان رفتیم ویلاهایی خیلی زیبابیی داره والبته طبیعت بسیار زیبایی.ما توی خرداد ماه رفتیم که طبیعتش خیلی عالی بود و هوا هم سرد بود.
مامان فرانک
28 مهر 93 12:57
تولدانه
15 آبان 93 16:48
تولد پسر گلتون مبارک
مامان فرانک
29 آذر 93 13:48
یلدا مبارک
♥مرجان مامان آران و باران♥
18 دی 93 12:39
عزیزم چقدر ناز و بانمکه ماشالاااا
مامان مهراد
15 اردیبهشت 94 13:19
سلام خب هستيد گلتون رو ببوسيد چرا ما رو از ليست دوستاتون حذف كرديد ما همچنان دوستون داريم
مامان مهراد
11 مرداد 94 19:57
سلام وبتون زيباست ممنون ميشم ادم كنيد شما رو با اجازتون اد كردم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عرفان جون می باشد