عرفان عرفان ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

عرفان جون

اولین سفر گل پسر به جزیزه مرجانی کیش در دو ماهگی

 90/10/02 (جمعه) برای صبحانه رفتیم خونه مامان جون و کله پاچه خوردیم و بعد با بدرقه گرم و دعای خیر مامان جون و باباجون و دایی ها و خاله زهرا راهی خونه شدیم تا چمدون سفر رو برداریم و به سمت فرودگاه حرکت کنیم. ساعت ١ و نیم عمو مهدی اومد دنبالمون و مارو تا فرودگاه رسوندن با خانواده( تا یه وقت گل پسر با آژانس اذیت نشه ... خدا شانس بده والا )... توی هواپیما یه مقدار بی تابی کردی و انگار فهمیده بودی سوار چی شدی و میترسیدی ولی خدارو شکر سریع رسیدیم و تو هم آروم شدی عزیزدل ... ساعت ٥ و نیم رسیدیم کیش و باباحسین برامون جا رزرو کرده بود و رفتیم خونه ولی دوباره بهونه میگرفتی و آروم نمیشدی ولی بالاخره بعد ٢ ساعت کلنجار خوابیدی و ما...
24 فروردين 1392

سقا شدن گل پسر در اولین ماه محرم زندگی زمینی اش

٠٨/٠٩/٩٠  =  با هم رفتیم هیات ولی چون دیر شده بود جای نشستن وجود نداشت و مجبور شدم دم در زیر دست و پا بشینیم ولی فقط موقعی که داشتن مداحی میکردن تو هم بغضت گرفت و نزدیک گریه کنی برام جالب بود احساس کردم برای آقامون امام حسین تو هم داره اشکت در میاد.جیگرم کلی باهام همکاری کرد و خداروشکر گریه و زاری راه نیانداخت. اما متاسفانه جامون خیلی بد بود که ازش عذرخواهی میکنم. عزادار کوچولوی مامان التماس دعای شدید داریما ...   ١٢/٠٩/٩٠  = اولین باری که سقا شدی مصادف شد با 7محرم ،‌با مامانی ودایی محمد رفتیم هیات و گل پسر سقا شد ، اینقدر لباس سبز سقایی به عزیزم میاد که نگو و نپرس. اون شب کوچکترین عزا...
13 بهمن 1391

اولین مهمونی پاگشایی

٠٤ /٠٩/٩٠ = اولین با رکه رفتی خونه خاله زهرا ( مادرزن آینده ات ) = خاله زهرا گل پسر رو پاگشا کرد و سنگ تموم گذاشته بود ( برامون زرشک پلو بامرغ + قیمه سیب زمینی تهیه کرده بود با کلی مخلفات و ... )‌ و هدیه ام 1دست لباس زمستانی 3تیکه آبی رنگ خریده بود. دست خاله زهرا درد نکنه ... انشاله بزرگ شدی براش جبران کنی تموم خوبیها و مهربونیهاش رو عزیزم           ...
3 دی 1391

اولین سکسکه و اولین چکاپ

٢٢/٠٨/٩٠ = اولین بار که سکسکه گرفتی خیلی خنده دار شده بودی ، آخه از صدای سکسکه خودت میترسیدی و گریه میکردی جیگرم       ٠٥/٠٩/٩٠ = اولین چکاپ توسط  دکتر بیژن حاتمیان که گل پسرم 4سانت قد کشیده و 1 کیلو هم وزن اضافه کرده بود خداروشکر ولی بخاطر قی کردن چشم چپت برات قطره تجویز کرد و کلا از همه چیزت راضی بود. ...
13 بهمن 1391

بیشتر عاشقت شدم

امروز بیشترتر عاشقت شدم عزیزم ... وقتی نگات میکنم بیشتر دیوونه ات میشم ...آخه کم کم به صورتم نگاه میکنی و انگار میخوای باهام حرف بزنی میدونم کوچولویی و من توهم زدم ولی بخدا انگاری با نگاه نازت داری باهام حرف میزنی جیگر...از کنارت بودن لذت میبرم و همش بخودم میگم چطوری میخوای برگردی محل کارت و از عشقت 6 ساعت دور باشی ... خدا خودت هر چی صلاحه همونو بنداز تو دلم ... عرفان عاشقتم ... امروز بدجور عاشقت شدم با نگاه های نانازت         ٠٢/٠٩/٩٠ ( چهارشنبه ) ...
8 دی 1391

روز دهم ولادت گل پسرم

 بازم حموم کردی ( انشاله حمام دامادیت عزیزدل ) ،‌ شب همه دور بودیم و خوش گذروندیم و خوردیم و گفتیم و خندیدیم ولی عرفان خان همش خواب بود ، اما متاسفانه شب تلافی کرد و تا صبح نخوابید و ناله کرد ،‌ من و مامان جون با ناراحتی کنارش بودیم ولی کاری از دستمون بر نیومد آخه نمیدونستیم کجای وجود نازنین گل پسر درد داره ... کاش زبون داشتی و بهمون میگفتی ثمره زندگی مامان و بابا...    خلاصه و متاسفانه  مامان جون 26/08/90 بعد از 10روز تنهامون گذاشت و رفت و دوتامون داغون بودیم ، انگاری تو هم فهمیده بودی چون بی تابی میکردی... خدا سایه شون رو از سرمون کم نکنه  و همیشه سل...
3 دی 1391

افتادن بندناف گل پسر

  ٢٤/٠٨/٩٠ = سه شنبه مصادف با نهمین روز تولدش بود ، وقتی مامان جون داشت تعویضت میکرد یهو با کلی ذوق گفت زهره بدو بیا بندناف عرفان خان افتاد... منم با کلی ذوق و شوق خودمو بالای سرت رسوندم و خیلی خوشحال شدم ولی سر درد امونم رو بریده دعام کن زودی خوب شم ... بعدازظهر ، باباحسین بند ناف گل پسر رو برد مسجد امام رضا ( شهرزیبا-بلوار تعاون - خ عدالت ) چال کرد ، جون از قدیم رسمه که بند ناف یه مکان خوب و خاص چال بشه ، بهمین خاطر بابایی مسجد رو انتخاب کرد که گل پسر متدین و  صالح بشه انشاله ...           ...
4 ارديبهشت 1392

نامگذاری پسر گلم در شب هفتم ولادت

٢١/٠٨/٩٠ = شنبه باباجون در حضور مامان جون و دایی ها و خاله ، توی گوشهای شنوات اذان و اقامه گفت و بعدشم اسمت رو گذاشت عرفان چون در روز عرفه دنیا اومدی عشق من و بعدش همه دست به دست چرخوندنت و برات آرزوی تندرستی و موفقیت کردن و بعدش که نامگذاری تموم شد باباحسین گل و گلاب بهمون شام داد (جوجه کباب + مخلفات ) که خوردن داشت و چسبید.       ...
4 ارديبهشت 1392

اولین استحمام عزیزدلم ...

90/08/18 اولین حمام عرفان خان ( انشاله حمام دامادی و احرامت پسر ناناز مامان )بکمک مامان جون و خاله جون که مصادف بود با  اولین شب بیداری عزیزدلم ، فکر کنم ناناز گوش درد داشت چون دستش رو نزدیک گوشش میاورد.             ...
4 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عرفان جون می باشد