اتفاق خیلی خیلی وحشتناک
(شنبه - 92/01/24)
امروز از شرکت برگشتیم و باباحسین در خونه رو باز کرد و منم داخل شدم تا کیفم رو که خیلی سنگین بود بزارم روی مبل و سریع برگردم تا عشقم رو بیارم داخل خونه ... ولی عرفان جونم شیطنتش گل کرده بود و پله هارو بالا میرفت و تا منو دید هول کرد و شروع کرد دویدن به بالا که تعادلش رو از دست داد و از پله 4 طبقه بالا رو به پایین با صورت پرت شد و دویدن منم هیچ تاثیری نداشت و نتونستم بگیرمش و اتفاقی که نباید میافتاد ، افتاد
عزیزم با بینی خورده بود زمین و خونریزی بینی اش بند نمی یومد و خیلی بدجوری ضرب دیده بود ...
فردا تولد حضرت زهراست و واقعا ایشون به دادم رسید چون سهل انگاری من بود و اگر خدای ناخواسته اتفاقی میافتاد اصلا خودم رو نمی بخشیدم ...
خداروشکر بعد از یکی دو ساعت خیلی خیلی بهتر شدی و خونریزی بینی ات کاملا قطع شده و اصلا اثری از درد و ناله ات نبود ...
خدایا ازت ممنونم که آبرومو خریدی و عرفانم رو از بلاهایی که در کمینش بود نجاتش دادی ... ممنونتم خداااااااااا