عرفان عرفان ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

عرفان جون

جشن تولد دو سالگی گل پسر

1393/6/3 23:28
نویسنده : مامان زهره
2,246 بازدید
اشتراک گذاری

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

از اواسط مهر ماه اصرارهای من برای جشن تولد گرفتنت به بابا حسین شروع شد تا اواخر مهر تونستم قطعیش کنم... آخه باباحسین گلت میگه عرفان خان کوچولوه و با جشن گرفتن و شلوغی اذیت میشه و بزاریم شش ساله بشه بعد براش جشن بگیریم دوباره ( انصافا پارسال یه کمی خسته شده بودی و بابا برات دلش سوخته بود)

خلاصه برای برگزاری جشن ؛ لیست مهمونهارو آماده کردم و بازم رسید به 100 نفر و مجبور بودیم یه جای بزرگ به غیر از خونه بگیریم تا هم مهمونا راحت باشن و هم بچه ها اذیت نشن ... با اصرارهای خاله زهرا و عمو مهدی تصمیم گرفتیم توی پارکینگ خونه شون جشن ولادت پربرکتت رو به پا کنیم.

خرید مایحتاج جشن مثل ( لیوان - زیردستی میوه و کیک - چاقو ؛ چنگال ؛ قاشق - کیسه با طرح گل جهت پذیرایی شام و سفارش کیکهایی با طرح خرگوش باگز بانی - سفارش سالاد الویه مرغ نامی نو و هدیه بچه ها که بادکنک عروسکی با طرح Angry Birds بود تو رنگهای سفید و آبی و ...)

روز جشن 92/08/09 پنجشنبه از ساعت 3 تا 7 شب

دایی مهدی زحمت کشیده بود و کارش رو تعطیل کرده بود و از صبح در حال انجام کارهای جشنت بود عزیزدلم ؛ تزیینات و دکوراسیون و چیدمان همش بعهده دایی مهدی و مهدی یار و عمو مهدی و باباحسین گلت بود.

خداروشکر فیلمبردار و دی جی نگاه و خدمه مون رحیمه خانم زودتر از همه اومدن و کارشون رو شروع کردن.

مهمونهامون هم به موقع اومدن و همه چی خوب بود و فقط یه سری از عزیزان که قول داده بودن بیان و جشنمون رو بهتر کنن بدون اطلاع نیومدن ولی هر جا هستن خوش باشن.

عرفان وقتی وارد سالن شد شوکه شده بود و اصلا باورش نمیشد جشن تولدش باشه و هر چقدر بهش سلام میدادن و میگفتن تولدت مبارک و برقص اصلا انگاری نمیشنید...

یهو با آهنگ کره ای که دوسش داره Ganam style انگاری روشنش کرده باشن شروع کرد به رقصیدن و شیطنت کردن و وقتی حباب ساز شروع به پخش حباب کرد دیگه شیطنتش به اوج رسید و نمیدونست چیکار کنه !!!

کلی رقصید خارجی - باباکرم - ترکی و فارسی و خلاصه ترکوند عشق مامان و بابا

دی جی نگاه برای بچه ها مسابقه صندلی گذاشت و عرفان خلاف جهت همه میدوید و میترسیدم بخوره زمین ولی همه میگفتم بزار بدوه و کاریش نداشته باش ولی خیلی جالب بود همه میدویدن چپ و عرفان میدوید راست ... خنده بازار بود حسابی

وقتی کیک رو آوردیم منو باباحسین کلی خوشحال شده بود و ناخنک زد و بعدش فشفشه هارو روشن کردیم خنده اش قطع نمیشد و شمع هارو فوت کرد چون دو تاکیک داشتیم من شمع 24 ماهگیش رو براش روشن کردم و یکی شو عرفان فوت کرد و یکی شو مهدی یار عزیزم...

عرفانم امسال خودش کیک رو برش زد و کلی ذوق زده شد

باباحسین و عمو مهدی توی خونه خاله زهرا که طبقه دوم ساختمون بود نشسته بودن و در حال سرویس دهی به مهمونها بودن  و بادکنکهارو باد کردن و فرستادن پایین تا من و عرفان بین بچه های ناز مهمونیمون پخش کنیم ولی اشتباهی سرهم بندی کرده بودنش و کلی سر این قضیه خندیدیم ...

بعدشم برامون رقصید و دیگه قاطی بچه ها بود و نمیشد پیداش کرد عزیزمو...

آخرای مهمونی تا در باز میشد عرفان از فرط خستگی و گرما سریع میرفت بیرون و به زور و با گریه میاوردیمش داخل سالن...

برای عصرونه مهمونهای عزیزمون سالدالویه تدارک دیده بودیم و بصورت پکیج بین همه توزیع کردیم و توی کیسه های طرح گل رز بود و همه استقبال میکردن و خوششون اومده بود ...

امیدوارم عرفان عزیزم از جشنی که من و باباحسین براش ترتیب داده بودیم لذت برده باشه و مهمونهای عزیزمون هم بهشون خوش گذشته باشه ... ایشاله

دست گل خاله زهرا و عمو مهدی هم که حسابی توی زحمت افتادن بی بلا و ایشاله کربلا

دایی مهدی و مامان جون و باباجون ( که از صبح مسئول نگهداری عرفان خان و حسابی اذیت شده بود ) بی بلا و حاجاتشون روا ایشاله

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عرفان جون می باشد