ختنه کردن گل پسر
شنبه 90/10/10
ساعت 5/20 رفتیم مطب دکتر مدیا اشرقی (شهرزیبا) که از دوستان دکتر حاتمیان بود تا عرفان جونم مسلمون بشه. عزیزم کلی سر و صدا راه انداخته بود و گریه اش دیوونه ام کرده بود ( البته حق داشت چون درد می کشید عزیزم ) ، من از ترس و ناراحتی داخل اتاق جراحی وارد نشدم ولی باباحسین و مامان جون کنارت بودند. بعد از جراحی سریع اومدی پیش مامان و شیر خوردی و کمی آرومتر شدی ... الهی درد و بلات بجون دشمنات و بدخواهات ... شب مامان جون موند کنارمون تا تنها نباشیم ولی ناقلای مامان تا صبح ناله میکرد و بیخوابم کرد ولی فدای یه تار موش عزیز دل مامانی ... عاشقتم ناناز
جشن ختنه سورون گل پسر ( 2شنبه 90/10/12)
شب شام همگی دور هم بودیم و بابایی به میمنت ختنه سورون عزیزدلمون جوجه کباب تهیه کرد و خوردیم و لذتش رو بردیم و گل گفتیم و شنیدیم ولی ناناز مامان همش لالا کرده بود و از دنیای اطراف غافل و بیخبر... انشاله شام عروسیت عزیزم. تازه کلی هم هدیه برات آوردن عزیزم ... دست همگی درد نکنه و مبارکت باشه عزیزدل مامانی و بابایی