خاطرات تلخ و شیرین واکسن هجده ماهگی عشقم
(پنجشنبه – 92/02/14)
امروز برای تزریق واکسن 18ماهگی گل پسر رفتم درمانگاه حیات ؛ قبلش بهت قطره استامینوفن دادم و بردمت و بمحض اینکه وارد شدم و گفتم واکسن 18ماهگی پرستار گفت باید بین روزهای یکشنبه تا چهارشنبه بیاین ؛ منم کلی عذاب وجدان گرفته بودم که بیخودی بهت استامینوفن دادم.
دوری از مامان جون کلافم کرده بود و با بی حواسی دوباره روز شنبه (14/02) بهت قطره استامینوفن بردمت درمانگاه تا مثلا واکسنت رو بزنم و بمحض اینکه پرستار درمانگاه منو دید گفت بی حواس امروز شنبه است و باید فردا بیاین و تا سه نشه بازی نشه.بازم عذاب وجدان از بیخودی قطره دادنم.
بالاخره روز یکشنبه (13/02) باز هم بهت قطره دادم و بردمت درمانگاه و کلی سوژه شده بودم و پرستار با خنده قد و وزنت کرد که مث همیشه خداروشکر عالی بود ؛ بعدش قطره فلج اطفال توی دهن نازت ریخت و نوبت تزریق واکسن شد و عشقم دیگه کاملا متوجه میشه و تا سرنگ رو دید از من کمک میخواست و دائما میگفت ماما و گریه اش بند نمی یومد؛ منم فقط چون برای سلامتی عشقم بود طاقت آوردم والا اشک توی چشمام جمع شده بود. خانم پرستار دلداریم داد که ناراحت نباش و تموم شد و رفت تا 6 سالگی اش که حسابی مرد شده اونموقع ... ایشاله
عرفانم در حال نشون دادن جای واکسن
(در حالیکه به پات واکسن زده بودیم ولی دستت رو نشون میدادی)
گفت امروز زیاد راه بره تا کمتر اذیت بشه ؛ منم بردمت پارک و حسابی بازی کردی عزیزم؛ بعدشم دایی مهدی اومد خونمون و کلی هم با اون بازی کردی و حسابی خسته شدی عزیزم. وقتی دایی رفت کلی بی تابی کردی و بعدش به زور خوابوندمت ولی وقتی بیدار شدی از پا در د آروم نداشتی و بدجوری بی تاب بودی و گریه و اشکات بند نمی یومد عشقم. تا سه روز همین منوال بود و راه رفتنت خنده دار شده بود تا بالاخره درد پای کوچولوی خوشگلت قطع شد و مرد شدی و شیطنتهای بامزه ات شروع شد.