جشن عروسی فرشته جون (نوه عمه باباحسین)
(شنبه 92/06/23)
امروز جشن عروسی خاله فرشته است گلم
ظهر گذاشتمش پیش مامان جون و رفتم آرایشگاه و باباحسین بعدازظهر کت و شلوار و کراوات تنش کرده بود و اومدن آرایشگاه دنبالم و با هم رفتیم آتلیه تا چند تایی عکس خانوادگی بگیریم و حسابی شیک شده بودی و دلم میخواست بخورمت عزیزدلم ...
عکاس هم خانم جوونی بود خیلی از عرفانم خوشش اومده بود و از هر فرصتی استفاده میکرد تا باهاش بازی کنه و میگفت به بانمکی عرفان تا حالا نی نی ندیده... کلی همکاری کردی و عکسهای ناز و آنتیکی گرفتیم و ژستهات منو کشته بود و همه جا دوست داشتی دست به سینه بشینی تا ازت عکس بگیرن عزیزم ادبت منو کشته...
شبش رفتیم سالن و همه میخواستن با تیپ دامادیت بخورنت که من نزاشتم و کلی ازت عکس گرفتن و تازه با عروس هم رقصیدی و شادباش هم گرفتی و تا آخر شب هم با عروس و داماد و بقیه مهمونها میرقصیدی و ادا در میاوردی
عزیزم انشاله دامادی خودت رو ببینم ... میبوسمت دلبندم