راه رفتن با روروئک
امروز طبق معمول خونه باباجون بودیم ولی تو خیلی کلافه بودی عزیزم ؛ همه بغلت میکردن و میچرخوندنت شاید آروم شی ولی زیاد تاثیر نداشت ، وقتی رسیدیم خونه با ترس گذاشتمت داخل روروئک تا شاید رغبت کنی و تلاش کنی کمی آروم بشی و راه بری ؛ گفتم بدو بیا ، تاتی تاتی کن مامان فدات ، در کمال تعجب گل پسر همکاری کرد و سریع و با ذوق شروع به حرکت کرد و کم کم حرکت تبدیل به دویدن شد ؛ منم میترسیدم که خدایی نکرده چپه شی و بیافتی ولی مگه میشد نگهت داشت ؛ گریه میکردی که متوقفم نکنید منم ذوق کردم ...
عزیزم نمیدونی که من و باباحسین از ذوق چیکار میکردیم و انگاری بال درآورده بودیم. ناناز ولی بداخلاق شدی مثل اینکه داری دندون در میاری ... خدا صبر بده انشاله ...
(یکشنبه 91/01/20)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی