سفر به شهرستان سراب(شهر پدری مامان زهره)
امروز سفر 3نفره مون رو شروع کردیم ولی از بد حادثه توی کرج 2ساعت تو ترافیک موندیم و اشکمون در اومد ؛ من دائما از باباحسین خواهش میکردم که برگردیم ولی قبول نمیکرد و خلاصه خیلی خسته شدیم ولی خداروشکر گل پسر خواب بود و زیاد اذیت نشد ؛ بعد از ترافیک طولانی سعی کردیم توی راه به خودمون خوش بگذروندیم ولی چون یه ماشینه بودیم زیاد نتونستیم بازی کنیم و حوصله گل پسرمون رو جا بیاریم ولی خب بدک نبود.
رسیدیم سراب ؛ وای که چه هوایی بود ، رفتیم مهمانسرایی که من از طرف شرکت گرامی رزرو کرده بودم و وسایلمون رو جابجا کردیم دوست داشتیم شب رو توی حیاطش بخوابیم و لذت ببریم آخه از دست هوای کثیف تهران رادحت شده بودیم و جنبه نداشتیم . کلی از گل پسر عکس گرفتیم و توی محوطه بازی کردیم و شب رفتیم خونه مادربزرگ من که توی روستای آغمیونه و عمه اینا و بچه هاشم اونجا بودن و دسته جمعی خیلی خیلی خوش گذشت و عشق مامان حسابی شیطنت کرد.
فقط حیف که عشق مامان از گاو و گوسفند وحیوانات میترسید و نذاشت یه عکس با حیوانهای اهلی روستا که همشون یه جورایی بانمک بودن بندازیم تا بعدا ببینه و لذت ببره.
جاهایی دیدنی نداشت که بگردیم و بعکسیم ولی هوای خیلی خیلی عالی داشت و وطن پدری مامانته و فقط یه سری روستاهاشو رو دیدیم و گشتی زدیم مثل : سهزاب و فرگوش و عسگرآباد و ...
گشتیم و خوش گذروندیم ... برگشتنی بخاطر خلوتی جاده و هوای خنک باباحسین و عمو مهدی و دایی عباس(پسرعمع مامان زهره) تصمیم گرفتن سه ماشینه شب راه بیافتیم و علیرغم اصرارهای من و ترس از رانندگی و جاده شبونه راه افتادیم و باباحسین همش فکر گل پسرش بود که اذیت نشه (خوش بحالش) ؛ خیلی توی راه خوش گذشت و همش نگه میداشتیم و میوردیم و میخندیدم.
(91/06/07-10)