اولین باری که واضح گفتی مامان
امروز توی اداره خیلی کار داشتم و حسابی خسته شده بودم و شب هم بعد از کلی کار خونه و بازی با عزیزدلم بصورت جنازه روی تخت ولو بودم و شما جلوی شومینه ایستاده بودی و شیطنت میکردی و یهو دیدی کنارت نیستم و احساس تنهایی و خطر کرده بودی وای که چه لذتی بردم پشت هم میگفتی ماما / ماما
منم بی جنبه ، با کلی ذوق بدو بدو اومدم کنارت و بغلت کردم و بوسیدمت و تازه فهمیدم بین شومینه و مبل گیر کردی و کمک میخوای عزیزم ...
خدارو شاکرم که حس زیبای مادربودن بهم هدیه شده و گل پسری مثل عرفان مامان صدام میکنه ...
خدایا ازت ممنونم و آرزو میکنم هیچ خانومی رو از نعمت مادرشدن محروم نفرمایی ... آمین
دوشنبه 91/07/26
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی