عرفان عرفان ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

عرفان جون

اولین حمام پر ماجرا بهمراه مامان بی تجربه

مامان جون و باباجون بسلامتی رفتن کربلا و خاله زهرا هم آماده میشد برای سفر به جزیره کیش ، مامان کم تجربه ات هم مجبور بود به تنهایی حمومت کنه و کلی استرس داشت که ماهی کوچولوی نانازش خدایی نکرده اتفاقی براش نیفته ، عرفان خان ناقلا هم فهمیده بود که مامان زهره تنهایی میخواد حمومش کنه از ترس تموم چشماش رو باز کرده بود و تلاطم و دست و پا زدنش خیلی زیاد شده بود ولی شیر آب رو باز کردم و برات شعر خوندم با ادا و اطوارهای بچه گونه باهات حرف زدم کلی خوشحال شده بودی و دوست داشتی آب بازی رو ادامه بدیم ...وای که چقدر شستن تن یه فرشته کوچولو لذت داره ... وقتی سربلند از این کار سخت بیرون اومدم انگاری تموم دنیارو بهم داده بودن ، همون موقع خاله زهر...
14 ارديبهشت 1392

سومین واکسن = پایان چهار ماهگی

با هم رفتیم تا واکسن بزنیم و بعد تزریق ؛ عزیزم حسابی عصبانی بود و بعدش رفتیم خونه مامان جون تا پرستاری اون بنده های خدا شروع بشه ... خدا عوضشون بده خیلی زحمت میدیم بهشون ... سایه شون از سرمون کم نشه انشاله ... 90/12/15       ...
14 ارديبهشت 1392

اولین باری که جغجغه ات رو با دستای خودت نگهداشتی

جغجغه ای که باباحسین برات از آستارا خریده بود و دادم دستت و به کمک مامان گرفتی توی دستای کوچولوت و نگهداشتی بالای سرت ، منم کلی ذوق کردم که عرفان خان آقا شده ولی تعادل نداشتی و کوبیدی به بالای آبروت و شروع کردی گریه کردن ... عزیزم دستات همیشه پرتوان باشه مامان فدات بشه ... سه شنبه 90/11/25  ...
14 ارديبهشت 1392

اولین باری که روی پاهات ایستادی

مامان جون رو پاهات نگهت داشت و حضرتعالی بدون چپ و راست شدن روی پاهای کوچولوش ایستاد و کلی ذوق زده شده بود و از خوشحالی قهقه میزد... ما هم که از ذوق و شوق سر از پا نمی شناختیم و دوربین بدست از بزرگترین و قدرتمندترین بازیگر نقش اول مرد دنیا فیلم و عکس میگرفتیم ... انشاله همیشه مقاوم و محکم روی پاهات بایستی البته فقط بکمک خداوند مهربون ... 90/11/07 ...
12 ارديبهشت 1392

اولین باری که به پهلو چرخیدی

بابایی داشت تعویضت میکرد و یهو دیدم که به سمت چپ چرخیدی و کلی ذوق کردیم که عشقمون چرخیدن یاد گرفته ... تازه بعدشم توی رختخوابت گذاشته بودمت بعد دوباره به سمت راست چرخیدی و خیلی خوشحالم کردی که سالمی عزیزدلم ... 90/10/25 یکشنبه ...
12 ارديبهشت 1392

ختنه کردن گل پسر

شنبه 90/10/10   ساعت 5/20 رفتیم مطب دکتر مدیا اشرقی (شهرزیبا) که از دوستان دکتر حاتمیان بود  تا عرفان جونم مسلمون بشه. عزیزم کلی سر و صدا راه انداخته بود و گریه اش دیوونه ام کرده بود ( البته حق داشت چون درد می کشید عزیزم ) ، من از ترس و ناراحتی داخل اتاق جراحی وارد نشدم ولی باباحسین و مامان جون کنارت بودند. بعد از جراحی سریع اومدی پیش مامان و شیر خوردی و کمی آرومتر شدی ... الهی درد و بلات بجون دشمنات و بدخواهات ... شب مامان جون موند کنارمون تا تنها نباشیم ولی ناقلای مامان تا صبح ناله میکرد و بیخوابم کرد ولی فدای یه تار موش عزیز دل مامانی ... عاشقتم ناناز   جشن ختنه سورون گل پسر ( 2شنبه  90/10/12) ...
12 ارديبهشت 1392

اولین باری که تو بیداری به مامان خندیدی

برای اولین بار ساعت ٣٠/١٠ صبح وقتی از خواب بیدار شدی شروع کردم باهات حرف زدن و قربون صدقه ات رفتن یهو لبهای خوشگلت رو غنچه کردی و بعدش خندیدی و من بحدی شگفت زده شده بودم که نگو و نپرس ... با تمام وجود بغلت کردم و بوسیدمت و از خدای مهربون خواستم همیشه شاد خوشی و خنده هات باشم عزیزدل ...         ٢٩/٠٩/٩٠ ( سه شنبه ) ...
2 بهمن 1391

چهلمین روز تولد گل پسر

با مامان جون بردیمت حمام و بعدش ناخنهای بلندت رو  کوتاه کردیم و برات اسپند دود کردم عزیزم حسابی تمیز و ناناز شدی و کلی برات آرزوهای خوب کردیم ( تندرستی و رهایی از شر دل درد و گوش دردهای کلافه کننده ،‌موفقیت و عاقبت بخیری و ... ) آخه جیگر مامان تقریبا دو هفته ای است که از دل درد و گوش درد آروم و قرار نداره ... فدای تو ... درد و بلات به جون خودم عزیزم         ٢٥/٠٩/٩٠ ( جمعه ) ...
2 بهمن 1391

اولین تنهایی باباحسین و گل پسرم

برای اولین بار بدون گل پسرم رفتم بیرون ( هیات امام حسین ) و چون مامان جون نمیخواست بیاد و منم میترسیدم گریه کنی و نتونم آرومت کنم نبردمت و گذاشتمت پیش باباحسین ولی تموم ذهنم پیشت بود و نفهمیدم ١ ساعت چه جوری گذشت ولی بابا حسین خوبت بهم پیامک زد که عرفان خوابه و خیالت راحت باشه و چون رفتنی شیر دوشیده بود و آماده بود میدونستم گرسنه نمیمونی ولی از اینکه کنارم نبودی ناراحت بودم ... همش چهره نازت تو ذهنم بود ... عاشقتم عزیزم ... " خدایا هیچ مادر و پدری را از فرزند دلبندشان دور نگردان " ١٧/٠٩/٩٠ ( پنجشنبه ) ...
22 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عرفان جون می باشد