عرفان عرفان ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

عرفان جون

اولین عید نوروز گل پسر = 1391

موقع تحویل سال 1391 عشق مامان خواب بود و باباحسین اصرار داشت بیدارت کنیم و بغلت کنه تا آخر سال کنار هم باشیم ولی من اجازه ندادم و دلم نیومد از خواب ناز بیدارت کنیم ... بدون تو کنار سفره هفت سین نشستیم و برای سلامتی و موفقیت و عاقبت بخیریت دعا کردیم و از خدا خواستیم سال آینده کنار هفت سین باشی و همه چیز رو بهم بریزی و ما حرصمون بدی و حالشو ببری ...انشاله... راستی باباحسین به نیت 14 معصوم از بین کتاب آسمانیمون قرآن 14 عدد 2هزار تومانی عیدی بهت داد ولی خواب بودی و من برات امانت نگهداشتم تا به حساب بانکیت واریز کنم عزیزم ... اینم شد اولین عیدی عرفان گل پسر توپولی مامانی   "  عرفان جونی اولین عید نوروزت ...
25 خرداد 1392

اولین باری که به کمک مامان با دو تا پاهای کوچولوت راه رفتی

بعدازظهر بابا حسین برای کنکور شدید درس میخوند و ما هم حوصله مون سر رفته بود و مونده بودیم کجا بریم که قرعه به نام مامان جون اینا در اومد و رفتیم خونه شون ؛ اونا هم انگاری دنیا رو بهشون داده باشی کلی باهات بازی کردن و نازت رو خریدن و خلاصه کلی بهت خوش گذروندن بالاخره موفق شدیم بعد کلی تلاش و زحمت کمکت کنیم تا تنبل مامانی روی پاهای ناز کوچولش راه بره خیلی خوشت اومده بود و ذوق زده شده بودی و خنده از روی لبات محو نمیشد و دوست داشتی همش راه بری ولی چون پاهای کوچولوت هنوز کم توان مامانی اجازه نداد زیاد راه ببرمت و گفت برای ستون فقراتت ضرر داره اما مگه شما کوتاه میومدی... آقا  شنبه 91/01/12    ...
14 ارديبهشت 1392

اولین حمام پر ماجرا بهمراه مامان بی تجربه

مامان جون و باباجون بسلامتی رفتن کربلا و خاله زهرا هم آماده میشد برای سفر به جزیره کیش ، مامان کم تجربه ات هم مجبور بود به تنهایی حمومت کنه و کلی استرس داشت که ماهی کوچولوی نانازش خدایی نکرده اتفاقی براش نیفته ، عرفان خان ناقلا هم فهمیده بود که مامان زهره تنهایی میخواد حمومش کنه از ترس تموم چشماش رو باز کرده بود و تلاطم و دست و پا زدنش خیلی زیاد شده بود ولی شیر آب رو باز کردم و برات شعر خوندم با ادا و اطوارهای بچه گونه باهات حرف زدم کلی خوشحال شده بودی و دوست داشتی آب بازی رو ادامه بدیم ...وای که چقدر شستن تن یه فرشته کوچولو لذت داره ... وقتی سربلند از این کار سخت بیرون اومدم انگاری تموم دنیارو بهم داده بودن ، همون موقع خاله زهر...
14 ارديبهشت 1392

سومین واکسن = پایان چهار ماهگی

با هم رفتیم تا واکسن بزنیم و بعد تزریق ؛ عزیزم حسابی عصبانی بود و بعدش رفتیم خونه مامان جون تا پرستاری اون بنده های خدا شروع بشه ... خدا عوضشون بده خیلی زحمت میدیم بهشون ... سایه شون از سرمون کم نشه انشاله ... 90/12/15       ...
14 ارديبهشت 1392

اولین باری که جغجغه ات رو با دستای خودت نگهداشتی

جغجغه ای که باباحسین برات از آستارا خریده بود و دادم دستت و به کمک مامان گرفتی توی دستای کوچولوت و نگهداشتی بالای سرت ، منم کلی ذوق کردم که عرفان خان آقا شده ولی تعادل نداشتی و کوبیدی به بالای آبروت و شروع کردی گریه کردن ... عزیزم دستات همیشه پرتوان باشه مامان فدات بشه ... سه شنبه 90/11/25  ...
14 ارديبهشت 1392

اولین باری که روی پاهات ایستادی

مامان جون رو پاهات نگهت داشت و حضرتعالی بدون چپ و راست شدن روی پاهای کوچولوش ایستاد و کلی ذوق زده شده بود و از خوشحالی قهقه میزد... ما هم که از ذوق و شوق سر از پا نمی شناختیم و دوربین بدست از بزرگترین و قدرتمندترین بازیگر نقش اول مرد دنیا فیلم و عکس میگرفتیم ... انشاله همیشه مقاوم و محکم روی پاهات بایستی البته فقط بکمک خداوند مهربون ... 90/11/07 ...
12 ارديبهشت 1392

اولین باری که به پهلو چرخیدی

بابایی داشت تعویضت میکرد و یهو دیدم که به سمت چپ چرخیدی و کلی ذوق کردیم که عشقمون چرخیدن یاد گرفته ... تازه بعدشم توی رختخوابت گذاشته بودمت بعد دوباره به سمت راست چرخیدی و خیلی خوشحالم کردی که سالمی عزیزدلم ... 90/10/25 یکشنبه ...
12 ارديبهشت 1392

ختنه کردن گل پسر

شنبه 90/10/10   ساعت 5/20 رفتیم مطب دکتر مدیا اشرقی (شهرزیبا) که از دوستان دکتر حاتمیان بود  تا عرفان جونم مسلمون بشه. عزیزم کلی سر و صدا راه انداخته بود و گریه اش دیوونه ام کرده بود ( البته حق داشت چون درد می کشید عزیزم ) ، من از ترس و ناراحتی داخل اتاق جراحی وارد نشدم ولی باباحسین و مامان جون کنارت بودند. بعد از جراحی سریع اومدی پیش مامان و شیر خوردی و کمی آرومتر شدی ... الهی درد و بلات بجون دشمنات و بدخواهات ... شب مامان جون موند کنارمون تا تنها نباشیم ولی ناقلای مامان تا صبح ناله میکرد و بیخوابم کرد ولی فدای یه تار موش عزیز دل مامانی ... عاشقتم ناناز   جشن ختنه سورون گل پسر ( 2شنبه  90/10/12) ...
12 ارديبهشت 1392

اولین باری که تو بیداری به مامان خندیدی

برای اولین بار ساعت ٣٠/١٠ صبح وقتی از خواب بیدار شدی شروع کردم باهات حرف زدن و قربون صدقه ات رفتن یهو لبهای خوشگلت رو غنچه کردی و بعدش خندیدی و من بحدی شگفت زده شده بودم که نگو و نپرس ... با تمام وجود بغلت کردم و بوسیدمت و از خدای مهربون خواستم همیشه شاد خوشی و خنده هات باشم عزیزدل ...         ٢٩/٠٩/٩٠ ( سه شنبه ) ...
2 بهمن 1391

چهلمین روز تولد گل پسر

با مامان جون بردیمت حمام و بعدش ناخنهای بلندت رو  کوتاه کردیم و برات اسپند دود کردم عزیزم حسابی تمیز و ناناز شدی و کلی برات آرزوهای خوب کردیم ( تندرستی و رهایی از شر دل درد و گوش دردهای کلافه کننده ،‌موفقیت و عاقبت بخیری و ... ) آخه جیگر مامان تقریبا دو هفته ای است که از دل درد و گوش درد آروم و قرار نداره ... فدای تو ... درد و بلات به جون خودم عزیزم         ٢٥/٠٩/٩٠ ( جمعه ) ...
2 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عرفان جون می باشد