عرفان عرفان ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

عرفان جون

ایستادن عرفان خان تنبلی

امروزم پسرم از میز گرفت و روی پاهای نازش ایستاد؛ ولی چون تعادل نداشت و پاهاش هنوز سُستن سریع نشست عزیزم انشاله همیشه پاهات استوار باشه و در راه رسیدن به اهدافت از ایستادن و راه رفتن هیچوقت خسته نشی عزیزم   (91/05/25)
8 تير 1392

چهار دست و پا رفتن گل پسر

عزیزم امروز دقیقا 9ماه و 2روزه که کنارمون هستی و به زندگیمون شادی و هیاهو دادی. عمو احمدت بابت دندون دار شدنت برات هدیه آدم آهنی خیلی نازی آورده که کلی چراغ و سر و صدا داره و جالب بود که به هوای اون شروع کردی چهاردست و پا رفتن ... من وبابایی شوکه شده بودیم چون خیلی تلاش میکردیم ولی حضرتعالی تنبلی میکردی و اصلا کوچکترین زحمتی به خودت نمیدادی یه کم تکون بخوری ... دست عمو درد نکنه که همیشه مارو شرمنده میکنه البته با سلیقه خوب سمیرا جون (زنعموی گرامت) و بانی خیر شدن که عرفان پسر راه بیافته و حداقل کمی چهار دست و پا حرکت کنه و آرزوشو به دلمون نذاره (چون همه میگفتن دیگه چهار دست و پا راه نمیره و یهو شروع میکنه به راه رفتن) ولی ما دوست ندا...
8 تير 1392

اولین سفر به مشهد مقدس و زیارت امام رضا (ع)

عزیزم جونم برات بگه ؛ چون بدجور دلم هوای زیارت امام رضا رو کرده بود بابا حسین گل  برامون بلیط هواپیما گرفت و عازم مشهد شدیم. خیلی خوشحال بودی و انگاری میدونستی چه جایی میخوام ببریمت و برای خودت دوست پیدا کرده بودی و با صندلی پشتی مون که خانم و آقایی جوون و با حوصله ای بودن بازی میکردی و ریسه میرفتی و با صدای بلندت کل هواپیمارو روی سرت گذاشته بودی. از بس خوش خنده  و خوش اخلاق بودی و دلبری کردی تا چشم خوردی و مریض شدی ؛ توی مشهد سرمای شدیدی خوردی و شدی ضدحال سفر ، مجبور شدیم بردیمت دکتر که اونم خدا خیرش بده کلی دارو و آمپول برات تجویز کرد ولی من و بابایی فقط شربت رو استفاده کردیم ( چون میدونستیم خود امام رضا دعوتمون ک...
8 تير 1392

دکتر عرفان خان تغییر کرد

چند وقته تصمیم داشتم دکترت رو که تاحالا تحت نظرش بودی رو بخاطر اخلاق تند و سن بالاش تغییر بدم ولی دکتر خوب جایگزینش رو پیدا نمی کردم تا بالاخره امروز موفق شدم و خانم دکتر مریم جوانمرد که هم مجرب و هم خوش اخلاقه شد دکتر متخصص عرفان گوگولی؛ امروز رفتیم خانوادگی پمطبش و ویزیت شدی و بابت قد و وزن و منحنی رشدت خیلی راضی بود و هدیه یه بادکنک سبز رنگ ناز مثل خودت بهت داد که خیلی خوشت اومده بود و ولش نمیکردی و دائما تو دهنت میکردی تا بابایی برات بادش کنه ... عزیزم از خدای مهربون میخوام که هیچوقت بیمار نشی و نیاز به دکتر نداشته باشی   (دوشنبه 91/05/02 ) ...
6 تير 1392

سفر به شهر همدان

ا مروز راهی همدان شدیم و خیلی خوشحالم چون 2هفته مرخصی گرفتم تا بیشتر کنار عزیزام باشم و دست بابایی بی بلا که برامون هتل باباطاهر رو رزرو کرده بود ؛ جاهایی که رفتیم : غار علیصدر که بخاطر تاریکیش زیاد خوشت نیومده بود و بیقرار بودی ؛ لالجین رفتیم و کلی سفال خریدیم و تو هم سرحال بودی و با مامان همکاری میکردی ؛ آرامگاه بوعلی سینا و باباطاهر عریان عکس خانوادگی گرفتیم و ... خیلی جاها رفتیم و خوش گذروندیم ولی برگشتنی روز چهارشنبه (91/04/29) از روی تخت افتادی و صورت ماهت و دماغ کوچولوت زخم شد و کل خوشی سفر رو از بین برد... عزیزم خیلی شیطون شدی و نگرانتم ... خدایا همه کوچولوها رو در پناه خودت داشته باش و عرفان منم بین اونا ...
5 تير 1392

سینه خیز رفتن گل پسر تنبل

عزیزدلم کلی تلاش کرد که بتونه سینه خیز بره ولی نتونست و فقط ژستش رو گرفته بود و کلی خنده دار شده بود چون وقتی ناامید میشد سریع شروع میکرد گریه و زاری ... تازه وقتی دستش میموند زیرش میترسید و تموم چشماش رو باز میکرد و بازم گریه میکرد ولی اینبار از ترسش ... ما میخندیدم و خوشحال بودیم بابت ژست سینه خیز رفتنت ... فدای تو با ناز و اداهای نی نی گونه ات ولی بالاخره سینه خیز رفتن رو شروع کردی (جمعه 91/04/09) ...
5 تير 1392

مرواریدهای عرفان خان

ا مروز مامان جون زنگ زد و گفت مژدگونی بده که عرفان گل پسر مروارید دار شده ... کلی ذوق کردم و حتی گوشی تلفن رو زمین نزاشته به همه همکارهام گفتم و براشون سریع سفارش بستنی دادم ...بعدشم زودی به بابایی زنگ زدم و خبر خوش رو بهش دادم و اونم مثل من از ذوقش سریع به دوستاش گفت که عرفانم دوندون در آورده و صدای خوشحالی اونارو هم  شنیدم ولی یه کوچولو ناراحت بودم که چرا همون موقع خودم کنارت نبودم که اولین نفری باشم که دندون یعنی مروارید ناز داخل دهن گل پسر رو رویت کرده باشه ... رفتنی خونه برای مامان جون و باباجون و دایی محمد شیرینی (بستنی میوه ای ) خریدیم و یه جشن کوچولوی دندونی برات گرفتیم البته ناگفته نماند قبلا مامان جون ب...
4 تير 1392

سفر به شهر رامسر

امروز با دایی محمد و مامان جون و باباحسین عازم رامسر شدیم و خیلی توی راه خوش گذروندیم و وقتی رسیدیم لب دریا برای رفتن داخل آب بدجور بی تاب بودی ، وقتی دایی و بابا رفتن توی آب دیگه طاقت نیاوردی و بحدی غر میزدی و جیغ و داد راه انداخته بودی و آروم نمیشدی ؛ تا اینکه بابایی بردت داخل آب و دیگه سر از پا نمیشناختی و اونقدر دست و پا میزدی که همه کسانیکه تو سواحل بودن خنده شون گرفته بود ؛ تازه میخواستی مثل غواصها شنا هم بکنی ولی ما اجازه نمیدادم و گریه میکردی ولی کمی به آرزویت رسیدی و با دست و پا زدن سر و صورت خوشگلت خیس شد و مامان جون نگران بود نکنه مریض بشی ولی من بی خیال فقط در حال عکاسی و فیلمبرداری بودم و بس ناناز من .   اینم عکسای...
4 تير 1392

اولین خرابکاری

امروز به عزیزم غذا میدادم و خوشحال بودم از اینکه جدیداً فوت کردن یاد گرفته و با هر قاشق که داخل دهنش میزارم یه بار فوت میکنه و با نمکتر از قبل شده و لبای کوچولوش با فئت کردن خیلی خیلی کوچولوتر میشه ؛ ولی خوشحالیم زیاد طول نکشید چون اولین خرابکاریش رو انجام داد و کل غذا رو فوت کرد توی صورتم ؛ از یه طرف خنده ام گرفته بود که شیطون شدی و از طرفی بخاطر کثیفی لباست و صورتم عصبانی شده بودم ؛ ولی کلی خندیدم از دست شیطنتهای نی نی گونه ات نانازم .  ( 91/03/25 ) ...
27 خرداد 1392

قد و وزن 8 ماهگی و خبر بد

امروز برای قد و وزن پایان 7ماهگی بردمت درمانگاه حیات و برای اولین بار بود که مسئول بهداری ناراضی بود و گفت که پسرمونو لاغر کردی و حالمون گرفته شد ولی چون بدجور مریض شده بودی و خوب غذا نمی خوردی  حدس میزدم وزن کم کرده باشی اما نه اینقدر ... طبق معمول بابایی سریع استرسش شروع شد و دربدر دنبال دکتر فوق تخصص بود تا توسط ایشونم معاینه بشی و خیالمون راحت بشه که چیزی نیست و به گفته من فقط بخاطر کم خوریت که وزن کم کردی و مشکل دیگه ای نیست؛ بردیمت پیش فوق تخصص کودکان (آقای دکتر عرب حسینی – بیمارستان بهمن که زادگاهت بود عزیزم ) ؛ خداروشکر که دکترم خیالمون رو راحت کرد و گفت سرماخوردگی معمولیه و برات دستگاه بخور بخریم و هیچ مشکل د...
27 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عرفان جون می باشد