عرفان عرفان ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

عرفان جون

ختنه کردن گل پسر

شنبه 90/10/10   ساعت 5/20 رفتیم مطب دکتر مدیا اشرقی (شهرزیبا) که از دوستان دکتر حاتمیان بود  تا عرفان جونم مسلمون بشه. عزیزم کلی سر و صدا راه انداخته بود و گریه اش دیوونه ام کرده بود ( البته حق داشت چون درد می کشید عزیزم ) ، من از ترس و ناراحتی داخل اتاق جراحی وارد نشدم ولی باباحسین و مامان جون کنارت بودند. بعد از جراحی سریع اومدی پیش مامان و شیر خوردی و کمی آرومتر شدی ... الهی درد و بلات بجون دشمنات و بدخواهات ... شب مامان جون موند کنارمون تا تنها نباشیم ولی ناقلای مامان تا صبح ناله میکرد و بیخوابم کرد ولی فدای یه تار موش عزیز دل مامانی ... عاشقتم ناناز   جشن ختنه سورون گل پسر ( 2شنبه  90/10/12) ...
12 ارديبهشت 1392

اولین باری که تو بیداری به مامان خندیدی

برای اولین بار ساعت ٣٠/١٠ صبح وقتی از خواب بیدار شدی شروع کردم باهات حرف زدن و قربون صدقه ات رفتن یهو لبهای خوشگلت رو غنچه کردی و بعدش خندیدی و من بحدی شگفت زده شده بودم که نگو و نپرس ... با تمام وجود بغلت کردم و بوسیدمت و از خدای مهربون خواستم همیشه شاد خوشی و خنده هات باشم عزیزدل ...         ٢٩/٠٩/٩٠ ( سه شنبه ) ...
2 بهمن 1391

چهلمین روز تولد گل پسر

با مامان جون بردیمت حمام و بعدش ناخنهای بلندت رو  کوتاه کردیم و برات اسپند دود کردم عزیزم حسابی تمیز و ناناز شدی و کلی برات آرزوهای خوب کردیم ( تندرستی و رهایی از شر دل درد و گوش دردهای کلافه کننده ،‌موفقیت و عاقبت بخیری و ... ) آخه جیگر مامان تقریبا دو هفته ای است که از دل درد و گوش درد آروم و قرار نداره ... فدای تو ... درد و بلات به جون خودم عزیزم         ٢٥/٠٩/٩٠ ( جمعه ) ...
2 بهمن 1391

اولین تنهایی باباحسین و گل پسرم

برای اولین بار بدون گل پسرم رفتم بیرون ( هیات امام حسین ) و چون مامان جون نمیخواست بیاد و منم میترسیدم گریه کنی و نتونم آرومت کنم نبردمت و گذاشتمت پیش باباحسین ولی تموم ذهنم پیشت بود و نفهمیدم ١ ساعت چه جوری گذشت ولی بابا حسین خوبت بهم پیامک زد که عرفان خوابه و خیالت راحت باشه و چون رفتنی شیر دوشیده بود و آماده بود میدونستم گرسنه نمیمونی ولی از اینکه کنارم نبودی ناراحت بودم ... همش چهره نازت تو ذهنم بود ... عاشقتم عزیزم ... " خدایا هیچ مادر و پدری را از فرزند دلبندشان دور نگردان " ١٧/٠٩/٩٠ ( پنجشنبه ) ...
22 دی 1391

دومین واکسن عزیزم

5شنبه (90/10/15) صبح باباجون اومد دنبالمون و با هم رفتیم درمانکاه حیات برای واکسن زدن و گل پسر کلی گریه کرد و اذیت شد ... رفتیم خونه بابایی و مامانی دائما در حال سرویس دهی بود تا اذیت نشی... حسابی تب کردی و نگرانت بودیم ولی با آستامینوفن و پاشوره کردن مداوم رفع شد الحمدلله ... تا شنبه موندیم خونه بابایی تا کاملا خوب بشی بعدش باباحسین اومد دنبالمون و برگشتیم خونه عشق خودمون                  ...
29 فروردين 1392

اولین سفر گل پسر به جزیزه مرجانی کیش در دو ماهگی

 90/10/02 (جمعه) برای صبحانه رفتیم خونه مامان جون و کله پاچه خوردیم و بعد با بدرقه گرم و دعای خیر مامان جون و باباجون و دایی ها و خاله زهرا راهی خونه شدیم تا چمدون سفر رو برداریم و به سمت فرودگاه حرکت کنیم. ساعت ١ و نیم عمو مهدی اومد دنبالمون و مارو تا فرودگاه رسوندن با خانواده( تا یه وقت گل پسر با آژانس اذیت نشه ... خدا شانس بده والا )... توی هواپیما یه مقدار بی تابی کردی و انگار فهمیده بودی سوار چی شدی و میترسیدی ولی خدارو شکر سریع رسیدیم و تو هم آروم شدی عزیزدل ... ساعت ٥ و نیم رسیدیم کیش و باباحسین برامون جا رزرو کرده بود و رفتیم خونه ولی دوباره بهونه میگرفتی و آروم نمیشدی ولی بالاخره بعد ٢ ساعت کلنجار خوابیدی و ما...
24 فروردين 1392

سقا شدن گل پسر در اولین ماه محرم زندگی زمینی اش

٠٨/٠٩/٩٠  =  با هم رفتیم هیات ولی چون دیر شده بود جای نشستن وجود نداشت و مجبور شدم دم در زیر دست و پا بشینیم ولی فقط موقعی که داشتن مداحی میکردن تو هم بغضت گرفت و نزدیک گریه کنی برام جالب بود احساس کردم برای آقامون امام حسین تو هم داره اشکت در میاد.جیگرم کلی باهام همکاری کرد و خداروشکر گریه و زاری راه نیانداخت. اما متاسفانه جامون خیلی بد بود که ازش عذرخواهی میکنم. عزادار کوچولوی مامان التماس دعای شدید داریما ...   ١٢/٠٩/٩٠  = اولین باری که سقا شدی مصادف شد با 7محرم ،‌با مامانی ودایی محمد رفتیم هیات و گل پسر سقا شد ، اینقدر لباس سبز سقایی به عزیزم میاد که نگو و نپرس. اون شب کوچکترین عزا...
13 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عرفان جون می باشد