عرفان عرفان ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

عرفان جون

طالع بینی هندی * مرد متولد آبان *

قوی و قدرتمند، مصمّم و با اراده پولادین، ورزشکار، هوشیار، حسّاس و خجول، در ظاهر آرام ولی در باطن خروشان، انتقامجوی شدید، پر انرژی، واقعاْ کوشا، عاشق ماورالطبیعه، اهل معنویّات، عاشق مسائل مرموز، هر کاری را به پایان می‌رساند، مشکوک و کنجکاو و تودار، مجری بسیار خوب، پایدار و با ثبات، محقّق ورزیده، کاشف و دانشمند، علاقه مند به تفتیش عقاید، فکر سایرین را می‌خواند، دارای روح قوی، واقعاْ امیدوار، فرمانده و سیاستمدار، مقاوم و پر تحمّل، فنا ناپذیر، عدّه کمی را وارد زندگی خود می‌کند، عاشق تولّد مجدّد، دارای اهداف عالی، بلند پرواز، علاقه‌مند به روانکاوی و روانشناسی، پر شور و حرارت، پدری فداکار، عاشق نصیحت کردن دیگران، دارای ا...
7 ارديبهشت 1393

آرایشگاه رفتن پر دردسر

92/04/20 همیشه مامان جون زحمت کوتاه کردن موهای پر پشت گل پسر رو می کشید ولی بار آخر که اواخر اردیبهشت ماه بود چون بنده خدا کمک نداشت و مجبور شده تنهایی و توی خواب موهای نازت رو کوتاه کنه کمی مدل موهات بد شده بود ولی من ناراحت نشدم چون هوا داره گرم میشه و مامان جون هم از روی لطف اینکار رو کرده بود ولی همه مخصوصا دایی مهدی خیلی ناراحت شده بودن و دائما میگفت که اینسری باید حسابی موهات بلند بشه و ببرتت آرایشگاه دوستش و موهاتو ناز کوتاه کنه ... خلاصه روز بیاد ماندنی رسید و من و عرفان خان از خونه خاله الهام (دوست مامان) که ناهار دعوت بودیم با دایی قرار گذاشتیم آریاشهر و ساعت 3/5 رسیدیم دم آرایشگاه Seven ؛ با دایی رفتیم داخل. بعد ...
7 ارديبهشت 1393

سفر به شهر رشت

( 92/04/15 تا 92/04/18 ) اینسری سه نفره رفتیم شمال ؛ چون باباحسین میخواست بره ماموریت و بخاطر اینکه ما تنها نمونیم همراهش اومدیم... خیلی عالی بود ؛ بابایی تا ظهر میرفت سرکار و بعدش میومد با هم ناهار میخوردیم و تا آخر شب کنار هم بودیم... جاهای مختلفی رفتیم و حسابی خوش گذروندیم مثل : لاهیجان و تله کابین – حسن رود – طالب آباد – بندر انزلی – اسکله – تالاب انزلی- بازارچه سنتی رشت تله کابین لاهیجان عالی بود و خیلی خوش گذشت و عرفانم کلی ذوق میکرد و از ارتفاعات بالا اصلا نمی ترسید و راحت پایین رو نگاه میکرد... خیلی باصفا بود بالاش ... کلی گشتیم و عکس گرفتیم   ...
17 اسفند 1392

اتفاق خیلی خیلی وحشتناک

  (شنبه - 92/01/24) امروز از شرکت برگشتیم و باباحسین در خونه رو باز کرد و منم داخل شدم تا کیفم رو که خیلی سنگین بود بزارم روی مبل و سریع برگردم تا عشقم رو بیارم داخل خونه ... ولی عرفان جونم شیطنتش گل کرده بود و پله هارو بالا میرفت و تا منو دید هول کرد و شروع کرد دویدن به بالا که تعادلش رو از دست داد و از پله 4 طبقه بالا رو به پایین با صورت پرت شد و دویدن منم هیچ تاثیری نداشت و نتونستم بگیرمش و اتفاقی که نباید میافتاد ، افتاد عزیزم با بینی خورده بود زمین و خونریزی بینی اش بند نمی یومد و خیلی بدجوری ضرب دیده بود ... فردا تولد حضرت زهراست و واقعا ایشون به دادم رسید چون سهل انگاری من بود و اگر خدای ناخواسته ات...
16 اسفند 1392

شعر خواندن عزیزدلم

( دوشنبه 92/04/10 ) عزیزکم شعرهای مختلفی یاد گرفته و دائما میخونه برامون ؛ مثل : عموزنجیرباف – یک توپ دارم – یه روز یه آقا خرگوشه – توپولوام توپولو – لی لی حوضک وای که شعر خوندن یه پسر ناناز اونم غلط و با لهجه کودکانه شنیدن داره ... میخونه و دیووونه مون میکنه عزیزدلم ایشاله مدرسه بری و شعرهای کتابت رو از حفظ برامون بخونی ... عاشقتم حسابی       ...
30 بهمن 1392

محبت خالصانه

( پنجشنبه 92/04/06 ) برات چیپس و ماست آوردم و مشغول خوردن شدیم و چند باری به باباحسین گفتم بیا و مارو همراهی کن ولی گفت نه میل ندارم و منم بی خیال شدم ولی یهویی عرفان جون چند تا چیپس برداشت و دستشم کرد داخل ماست و دستش حسابی ماستی شد و رفت سمت باباحسین و همه چیپسها رو با دست ماستی اش رو کرد تو دهن باباحسین بیچاره که داشت خفه میشد ولی عرفان جونم بیخیال نمیشد و همش میگفت خوش امس ( یعنی خوشمزه س) و دوباره دستش رو میکرد تو دهن باباش تا ماستش رو بخوره!!! خیلی لحظه دیدنی و دوست داشتنی بود ولی به سبک دوستی خاله خرسه داشتی به باباحسین محبت میکردی که اونم بی نصیب نباشه و بخوره...خیلی خوشحالم کردی با این احساس خالصانه ات عزیزکم &nb...
20 بهمن 1392

جشن میلاد باسعادت حضرت مهدی (عج)

(یکشنبه  92/04/01 ) امروز از صبح عرفانم کلی بهم کمک کرده و خونه رو مرتب کردیم  تا ساعت 15 مهمونهامون تشریف بیارن منزلمون و برای شادی دل حضرت زهرا و تولد حضرت مهدی جشن بگیریم... باباجون ساعت 2 و بعد از ناهار خوردنت بردت خونشون تا استراحت کنی و سرحال بیای جشن... اما خیلی دیر آوردت و تقریبا آخرهای جشن رسیدی ولی کلی دست زدی و قر دادی و همه رو مورد عنایت قراردادی عزیزکم... خیلی بهت خوش گذشته و همش با ریسه ها بازی میکردی عشق مامان...     " عرفانم با لباس کارگری و در حال کمک ب مامانش "   " عرفانم خوش تیپ کرده وداره میاد پیش مهمونها " ...
19 بهمن 1392

زیارت امامزاده داوود

( چهارشنبه 92/03/08 ) بعدازظهر امروز بهمراه خاله زهرا اینا و مامان جون عازم زیارت شدیم و کمی ترافیک بود و ضد حال خوردیم و توی تاریکی رسیدیم و چون جاده اش کمی ترسناکه همش استرس داشتیم... عزیزدلم خیلی خیلی بهش خوش گذشت چون همه کسایی که خیلی دوسشون داره کنارش بودن خصوصا داداش مهدی یار گلش... نماز جماعت رسیدیم ولی عرفانم نذاشت من نماز بخونم و دائما بغلم بود شیطون بلای مامان... شام رو هم توی رستوران عمو محمد نزدیک حرم خوردیم ولی خیلی کثیف بود و باباحسینم که حساس ؛ کلی حرص خورد... عرفان خان هم یه لحظه دست از شیطنت بر نمی داشت... برگشتنی باباحسین برات عصای صدادار خرید و ما رفتیم به گذشته و خاطراتش ... چون یادمه منم ...
26 دی 1392

عرفان مستقل

(چهارشنبه – 92/03/01)   عزیزدلم دیگه برای خودش مردی شده و توی اتاق و روی تخت کوچولوی ناز خودش میخوابه. خداروشکر علیرغم فکرهای اشتباه من خیلی راحت عادت کرد و برای هر دومون خوب شد که مستقل شد عزیزدلم. تازه کلی ذوق داره و خوشش میاد که توی اتاق خودش باشه. خیلی سریع خوابش برد و توی صورت عین ماهش میشد راحتی رو حس کرد. فقط تا صبح طبق روال همیشگی چندین بار برای شیر خوردن بیدار شد و بازم زودی خوابش برد عشق مامان. ولی دیگه اتاق ما صفایی نداره و بی رونق شده چون گل خوشبوش کمه...   عشق ما ورودت به اتاق و خوابیدنت روی تخت خودت مبارک   ازت ممنونیم که مارو به آرزومون رسوندی ... آخه اون م...
11 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عرفان جون می باشد