مامان جون رفت کربلاو دوباره تنها شدیم ...
(جمعه- 92/06/02 ) امروز مامان جون و خاله زهرا عازم کربلا شدن و ... منم مرخصی گرفتم تا برای دلبندم مادری کنم و باباحسین هم مرخصی گرفت تا هم درس بخونه و هم برای اینکه ما حوصله مون سر نره بریم شمال ؛ ویلامون روبروی دریا بود و خیلی خیلی دلبازتر از سری های قبل ... تا در ورودی خونه رو باز میکردیم دریا رو میدیدیم و عرفان خان هم سر از پا نمی شناخت و سریع میگفت آبَ و دیییا ... 2تا بچه گربه هم شده بودن دوست عرفان خان و هر روز از صبح تا شب پیشمون بودن و حسابی دوست شده بودین ولی از روی نادونی دم اون بیچاره ها رو لگد میکردی و یهو میزدی تو سرشون و کارهای خطرناکه دیگه که واقعا ق...